من از جایی برگشتم که نور به آن نمیرسد جایی که صداها خام

من از جایی برگشتم که نور به آن نمی‌رسد. جایی که صداها خاموشند و دل‌ها بی‌حس.
مدت‌هاست یاد گرفته‌ام سکوت کنم، چون هیچ‌کس شنونده نبود.
آدم‌ها فقط ظاهر را می‌بینند؛
زخمی که پنهان است، مهم نیست.
من شب را خوب می‌شناسم،
تاریکی را لمس کرده‌ام،
و فهمیدم که بعضی زخم‌ها درمان نمی‌خواهند؛
فقط یادآوری می‌کنند که هنوز زنده‌ای.
نه برای کسی،
نه برای عشق،
فقط برای اینکه سقوط کامل، آخرین پرده نیست.
دیدگاه ها (۱۹)

من از جایی برگشتم که نور به آن نمی‌رسد. جایی که صداها خاموشن...

وای..وای..دقیقا خود سزار و توصیف کرد..🛐🛐🛐#رمان_مافیایی"ندا"ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط