نیاز داشتم به آن دستهای کوچک پناهنده شوم و خودم را از یا

نیاز داشتم به آن دست‌های کوچک پناهنده شوم و خودم را از یاد ببرم. اما آن دست‌ها، آن دست‌های مهربان دور بودند.
دور، مثل آخرین شبی که آرام خوابیدم...
دیدگاه ها (۵)

یک بوته خار بی ریشه را فرض کن، در دورترین بیابان دنیا. تک اف...

اما، دریغ بزرگی است مرور لحظه ها. و فکر کردن به این که نشانه...

برايم برقص، نگاهت كنم. برايم بخند، مستت شوم. برايم بمان، پنا...

مسخره نیست؟ همیشه در شب‌های سخت دلت تنها یک نفر را می‌خواهد،...

.‌‌ #آخرین بازمانده‌ے #دلخوشی‌هاے منی،«برایم #بمان لطفا!»هر#...

قهوه تلخپارت ۳٠ویو چویا تازه فهمیدم که چه گندی زدم خیلی نارا...

قهوه تلخپارت ۵۶شاعت شیش شده بود بشدت گرسنه بودم ترجیح دادم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط