از پله ها پایین میومد گلبرگ های خشک شده زیر پاش صدا میداد
از پله ها پایین میومد گلبرگ های خشک شده زیر پاش صدا میدادن
نور زرد رنگ خورشید به شیشه های رنگی دورتادور اون عمارت برخورد کرد و نور های آبی،قرمز،بنفش و سبز رو ساطع میکرد
آخرین پله رو هم پیش گذاشت زمین عمارت پوشیده شده از گلبرگ های رنگی رنگی بود انتهای این اتاق شاخه های خشک شده و کمی از خاک گل های بارانی بود
دقیقا وسط اتاق دختری با لباس قرمزی همرنگ گل ها و موهایی که لا به لاش هم گلبرگ پیدا میشد دسته گلی رو در دستاش گرفته و کل مسیر اتاق رو طی میکنه .
جیمین که میدونست این دفعه هم قراره فقط در حد پنج کلمه حرف بزنه دست گذاشت رو نقطه ضعفش
جیمین : دیروز بارون اومد تونستی ببینیش
ا.ت : اره دیدمش ، گل ها رشد نمیکنند به خاک نیاز دارن خاک بارانی
جیمین : پس باید بیای بیرون ا.ت
ا.ت : نه نمیتونم
جیمین : اخه چرا ؟ مگه دوست نداری گلایی که دارن میمیرن رو نجات بدی
ا.ت : چرا ولی ، ...
جیمین : پس از دور تماشاش میکنی ، ا.ت بیا بیرون اگه میخوای گل هات رشد
ا.ت : باشه پس ...
---------
جیمین دست ا.ت رو گرفت و از پله ها بالا رفت گلبرگ های خشک شده زیر پاهاشون میشکستن این دفعه صداش دو برابر بود . بعد از یک سال و نیم این اولین باری بود که ا.ت از اون اتاق بیرون میاد
ا.ت : میشه یه چیزی بپرسم ؟
جیمین : حتما !
ا.ت : چرا یک سال و نیم تو اون اتاق نگهم داشتی
جیمین : تو چرا هیچ اعتراضی برای آزادی نکردی
ا.ت : چون که کنارم بودی ،! حالا جواب من..
جیمین : چون که تو کنارم بودی ، منو تو واسه همدیگه اون زندان گل گلی رو تحمل کردیم
ا.ت : این چیه ؟
جیمین : فکر کنم که بهش میگفتن عشق
ا.ت : عشق ما ..اینجوری نیست
جیمین : منظورت چیه ؟
ا.ت : مثل گل ها میمونه ، زیبا ، رویایی ، رنگی رنگی و خیلی قشنگه ؛ حتی اگه این گل زیر نور خورشید در خاک بارانی رشد کنه در هر صورت یه عمری داره که خیلی کوتاهه
جیمین : اشکال نداره اگه عشقمون کوتاهه ، اما اینکه نشه تو این مدت کم باهم باشین اشکال داره
ا.ت : باهم بودنِ ما زمانی تموم میشه که این گل بمیره .
جیمین : همین که کنارت تو باشم کافیه . چه کم چه زیاد
ا.ت : خوشحالم که تونستم باهات عشق رو تجربه کنم
____
ناگهان دستاش سرد شد و رنگ صورتش پرید همینطور که دستاش تو دستای جیمین بود و بهش نگاه میکرد جذب طبیعت شد ؛ همینجا گل عشق اونا هم مرد
وقتی یکی که عاشق گلاس تصمیم میگیره نویسنده بشه 😂
نور زرد رنگ خورشید به شیشه های رنگی دورتادور اون عمارت برخورد کرد و نور های آبی،قرمز،بنفش و سبز رو ساطع میکرد
آخرین پله رو هم پیش گذاشت زمین عمارت پوشیده شده از گلبرگ های رنگی رنگی بود انتهای این اتاق شاخه های خشک شده و کمی از خاک گل های بارانی بود
دقیقا وسط اتاق دختری با لباس قرمزی همرنگ گل ها و موهایی که لا به لاش هم گلبرگ پیدا میشد دسته گلی رو در دستاش گرفته و کل مسیر اتاق رو طی میکنه .
جیمین که میدونست این دفعه هم قراره فقط در حد پنج کلمه حرف بزنه دست گذاشت رو نقطه ضعفش
جیمین : دیروز بارون اومد تونستی ببینیش
ا.ت : اره دیدمش ، گل ها رشد نمیکنند به خاک نیاز دارن خاک بارانی
جیمین : پس باید بیای بیرون ا.ت
ا.ت : نه نمیتونم
جیمین : اخه چرا ؟ مگه دوست نداری گلایی که دارن میمیرن رو نجات بدی
ا.ت : چرا ولی ، ...
جیمین : پس از دور تماشاش میکنی ، ا.ت بیا بیرون اگه میخوای گل هات رشد
ا.ت : باشه پس ...
---------
جیمین دست ا.ت رو گرفت و از پله ها بالا رفت گلبرگ های خشک شده زیر پاهاشون میشکستن این دفعه صداش دو برابر بود . بعد از یک سال و نیم این اولین باری بود که ا.ت از اون اتاق بیرون میاد
ا.ت : میشه یه چیزی بپرسم ؟
جیمین : حتما !
ا.ت : چرا یک سال و نیم تو اون اتاق نگهم داشتی
جیمین : تو چرا هیچ اعتراضی برای آزادی نکردی
ا.ت : چون که کنارم بودی ،! حالا جواب من..
جیمین : چون که تو کنارم بودی ، منو تو واسه همدیگه اون زندان گل گلی رو تحمل کردیم
ا.ت : این چیه ؟
جیمین : فکر کنم که بهش میگفتن عشق
ا.ت : عشق ما ..اینجوری نیست
جیمین : منظورت چیه ؟
ا.ت : مثل گل ها میمونه ، زیبا ، رویایی ، رنگی رنگی و خیلی قشنگه ؛ حتی اگه این گل زیر نور خورشید در خاک بارانی رشد کنه در هر صورت یه عمری داره که خیلی کوتاهه
جیمین : اشکال نداره اگه عشقمون کوتاهه ، اما اینکه نشه تو این مدت کم باهم باشین اشکال داره
ا.ت : باهم بودنِ ما زمانی تموم میشه که این گل بمیره .
جیمین : همین که کنارت تو باشم کافیه . چه کم چه زیاد
ا.ت : خوشحالم که تونستم باهات عشق رو تجربه کنم
____
ناگهان دستاش سرد شد و رنگ صورتش پرید همینطور که دستاش تو دستای جیمین بود و بهش نگاه میکرد جذب طبیعت شد ؛ همینجا گل عشق اونا هم مرد
وقتی یکی که عاشق گلاس تصمیم میگیره نویسنده بشه 😂
- ۶.۸k
- ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط