پارت

#پارت_2
ماه هاازون اتفاق وحشتناک گذشت یک شب توحالت خوابو بیداری طرفای نیمه شب کنارمامانم خابیده بودم خودم یادم نیست چرا انقدر برام عادی بودواقعااونم توسن5سالگی
داشتم بایه بچه جن رو پهلوی مامانم نشسته بود حرف میزدم اون منو نترسوند اتفاقا منومیخندوند یادمه یه شعله اتیش بود یک چشم داشت ودوتادستوپای خیلی کوچیک و محو مانند
داشتم باهاش حرف میزدم و میخندیدم که دیدم مامانم وحشتزده پاشدازم دورشد برقارو روشن کردوباباموبیدارکرد ومنم زدم زیرگریه گفتم الان باباشومیاره توپاشدی اونو انداختیش رو پهلوت بود و گریه میکردم😂میگفتن چی میگی کیو انداخت چیشده منم گریه میکردم اماقشنگ چهره شویادمه انگاررفیقم بود که باهاش میگفتمومیخندیدم
یکروزم دایی بزرگم اومد ازشهرستان خونمون که اونم ماخونه نبودیم وجن خونمون شکل یکی ازفامیلای نزدیک درومده بودو داشت باداییم دعوامیکردباداییم درگیرشده بوده بدن داییم کبودبودوسردردداشت دیگه ازونجارفتیم بعدکه بابام پزسوجوکرد فهمیدن توخونمون کنارستون همونجاییکه ابجیم میگفت غیب و ظاهرمیشده یه چاه قدیمی بوده
الان که ازونجامیگزرم میبینم یه پیرمردپیرزن اونجازندگی میکنن خدابه دادشون برسه
دیدگاه ها (۲)

بچگیم خراب شد سر این😔🤌🏻

تعوری😨😨😨😨

#پارت1سلام دختر بلوچ21ساله ازخراسان هستممن کل زندگیم تجربه ه...

بالاخره بعد از کلی جون کندن خوابم برد. هیچ خوابی ندیدم ولی ص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط