شعرهایم

شعرهایم
کوتاهُ کوتاه تر میشوند
انگار سکوت
کم کم بر زبانم مسلّط می شود
دست هایم
این پرنده های زخمی
میان شاخه های خیالم
رؤیایشان را کز میکنند
و من
چون ایستگاهی بی سفر
در عبورت خاک می خورم
دیدگاه ها (۲۸)

بی دلیل ناراحت شدناز بزرگترین بدی های دوست داشتن زیاده....

از اول هم نیامده بودے....

گاهے ﺩﻭستـــــ ﺩﺍﺭے ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎهش ڪنےﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭے ڪہ ﺩﺍﺭےﻧﮕﺎﻫﺶ میڪنے...

گاهـــی حواسم را پرت میکنممی افتدجایی حوالی خیال توو دلم گرم...

گاهی آدم ها بیصدا از زندگی مان میروند... نه قهر میکنند، نه خ...

رمان سونادو پارت۱

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط