چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهیشان ببینی باز میآیند

چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهیشان ببینی ، باز می‌آیند.
باز سنگین و بی‌رحم می‌آیند و خود را روی تو می‌افکنند و گرد تو را می‌گیرند و توی چشم و جانت می‌روند و همهٔ وجودت را پر می‌کنند و آن را می‌ربایند، که دیگر تو نمی‌مانی ؛
که دیگر تو نمانده‌ای که آن‌ها را بخواهی یا نخواهی‌، آن‌ها تو را از خودت بیرون رانده‌اند و جایت را گرفته‌اند و خود تو شده‌اند..
دیگر تو نیستی که درد را حس کنی، تو خود درد شده‌ای!
دیدگاه ها (۴۵)

دلم در پیراهن مردانه اتزندگی می کنددر چهارخانه های نارنجی اش...

هيچ‌كس نمي‌تواند غروب خورشيدي كه با هم ديديم آرامشي كه كنارت...

روزی به دیدارم خواهی‌ آمد که دیگر نمی‌‌شناسمتمن با پیراهنی س...

یه کاری واسه من بکن... چه میدونم!مثلا ساعتتو دربیار بذار روی...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط