ات تو دیشب به من قول دادی

¹⁶

ا/ت: تو دیشب به من قول دادی؟
کوک: چه قولی؟
ا/ت: گفتی که از این به بعد باهم باشیم
کوک: جان؟ من گفتم؟
ا/ت: اره یادت نمیاد
کوک: نه
ا/ت: جونگکوک تو دیوونه ای؟
کوک: نه نیستم فکر کنم تو دیوونه ای
ا/ت: تو به گفتی خوشگلم
کوک: گفتم خوشگلی به این معنی نیست که گفتم دوست دارم و میخوام باهات باشم
ا/ت: پس چرا باهام خواب***یدی؟
کوک:خب چرا ناراحتی گریه نکن بهت پول دادم ولی واقعا چی فکر کردی تو کی هستی که بخوای با من قرار بزاری
ا/ت:فکر کنم کار هرشبته حواست باشه پول هات تمام نشه
کوک:نگران من نباش نگران خودت باش دیشب من مجبورت نکردم خودت هم قبول کردی
ا/ت: من قبول کردم باهات باشم نه فقط رابطه یه شبه باشه
کوک: تو آینه خودت رو ببین واقعا فکر کردی من با تو قرار میزارم خودت از این حرف نمیخندی؟
ا/ت: مشکل من چیه؟
کوک: خودت بهتر میدونی
ا/ت: خیلی..
کوک: عوضیم؟ میدونم اگر حرفی نداری برو
چیزی نگفتم گردنبند رو از گردنم کشیدم و دادم بهش و رفتم از خونش بیرون

چند دقیقه بعد
نشسته بودم روی نیمکتی که تو خیابون بود گوشیم زنگ خورد
(🫂هایونی🫂)
ا/ت: الو
هایون: چرا نمیای؟
ا/ت: چی؟
هایون: چیشد با دوست پسرت بیرونی؟
ا/ت: نه من دوست پسر ندارم صبح دیوونه شده بودم
هایون: ناراحت شدم صبح خیلی برات خوشحال بودم خوبی الان؟
ا/ت: آره دارم میرم خونه
هایون: کجا بودی؟
ا/ت: خرید
هایون: باشه بای
ا/ت: بای
ا/ت با خودت چیکار کردی فراموش کردی وقتی دبیرستان هم که بودی بخاطر او دکتر شدی چرا من باید عاشق این پسر عوضی باشم....

دوماه بعد
ا/ت: تولدت مبارک دوست قشنگم
هایون: ممنونم خوشگلم
ا/ت: چرا شام زیاد سفارش دادی وقتی فقط خودم و خودتیم
هایون: نمیدونم گفتم غذای های مختلف بخوریم
ا/ت: اومم اولش چی بخوریم؟
هایون: این..

فردا
(بیمارستان)
هایون: دیشب خیلی خوب بود
ا/ت: آره خیلی خوب بود
+: خانم دکتر خانم (...) آماده هستند
ا/ت: اومدم خب هایون من برم اتاق عمل
هایون: باشه

یک ساعت بعد
چشمام رو باز کردم
هایون:خوبی؟
ا/ت: اهمم چه اتفاقی افتاد
هایون: بعد از عمل غش کردی
ا/ت: اره چشمام سیاهی رفت
هایون: بخاطر اینکه خیلی به خودت سخت میگیری و کار میکنی
ا/ت: نمیدونم
هایون: یکم استراحت کن من باید برم نمیتونم بمونم کاری داشتی صدام بزن
ا/ت: اهمم باشه برو
یکم استراحت کردم
و بعد رفتم برای خوردن ناهار
هایون: ا/ت اینجا
ا/ت: هایون
هایون: خوبی؟
ا/ت: آره
هایون: بیا غذا بخور
ا/ت:باشه
خواستم غذا بخورم
ا/ت: صبر کن 🤢
حالم خیلی بد بود رفتم سرویس
ا/ت: 🤮
و بعد صورتم رو شستم
هایون: خوبی؟
ا/ت: فهمیدم برای چیه فکر کنم دیشب مسموم شدم
هایون: نه نمیشه چون من هم همون غذاهارو خوردم
ا/ت: شاید چون زیاد خورده باشم این حس رو دارم
هایون: شاید،من از نظرم امروز کار نکن

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۱۱)

¹⁷هایون : تب داری باید استراحت کنیا/ت: نه خوبم هایون: فدات ش...

¹⁸چشمام رو باز کردم دیدم روی تخت بیمارستانم 👩🏽‍⚕️: خوبی خانم...

¹⁵ا/ت: میشه فاصله بگیری خیلی نزدیکم شدی کوک: ا/تا/ت: بله کوک...

¹⁴ یک ساعت بعد کوک: عزیزم این همسر اول پدرمه خانم بزرگ ا/ت:س...

⁴¹یک ماه بعد ا/ت ا/ت: جونگکوک کوک: جان ا/ت: من تو این برگه ل...

پارت ۷۴ فیک ازدواج مافیایی

⁴³کوکبرگشتم به بخش کار خودم و تو دفترم نشستم ده دقیقه بعدتق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط