دشمن ناتنیpt
دشمن ناتنیpt7
$بیا تو
سوهی وارد شد
$باز چی شده ؟
+بزار برم باهاشون
$گفتم که نمیشه، تو با بقیه فرقی نداری وقتی میگم تازه وارد ها نمیتونن برن یعنی نمیتونن
سوهی به میز جین نزدیک تر شد
+لطفاً میخوام بهت نشون بدم تو همچی خوبم
$احمقی؟چی به من میرسه
سوهی نفس عمیقی کشید
+بهت کمک میکنم ،نشون میدم که به دردت میخورم
$کمک؟چطوری؟
+تو هیچی راجبم نمیدونی ،فقط بهم اعتماد کن
جین سرش پایین انداخت نفس عمیقی کشید
$دردسر درست نکن،به حرفای جونکوک هم گوش میدی.
+باشه
$سریعتر برو الان است که حرکت کنن
سوهی از اتاق خارج شد
[نباید بهم اعتماد میکردی ]
.
مثل بقیه آدمای دیگه کنار ماشین ها وایساده بود تا سوار یکی از اون لعنتیا بشه ولی انگار قرار نبود همچین اتفاقی بیوفته
∆زودباش دیگه نمیتونم تا فردا منتظر تو بمونم
سوهی نگاهی به راننده که بیرون بود کرد
+میخوای بشینم رو سر تو؟میبینی که جا نیست کور
مرد از جواب دادن دختر تعجب کردن به دختر نزدیک شد
∆حواست هست داری با کی حرف میزنی تازه وارد ،الانم اجازه نداری بیایی،تازه واردا همچین اجازه ای ندارن
دختر از حرفای پسر جلوش به جوش اومده بود
+چه زری زدی؟
∆میخوای بجای اینکه حرف بزنم عمل کنم تا بفهمی
دستش رو برای مشت زدن به دختر بالا آرود ولی با به اسارت درآمدن دستش تعجب کرد،الان فرماندشون جلوش رو گرفته بود پس قطعا قرار بود یه بلایی سرش بیاره
-چه غلطی دارید میکنید شماها؟
∆این عوضی تازه وارد.....میخواست بدون اجازه وارد بشه
جونکوک دست مرد رو پایین آورد
-رو به روت من وایسادم پس بهتره کلمات رو با دقت بیشتری انتخاب کنی،الانم سریع سوار ماشین شو و آماده حرکت شو
جونکوک نگاهی به دختر کرد با نگاه سردی برسیش کرد
-با من بیا
جونکوک میخواست حرکت کنه که متوجه شد دختر دنبالش نمیاد
+من باید با شما بیان
دختر به همون مردی که تا دقایق پیش قرار بود بهش حمله کنه گفت
جونکوک مچ سوهی رو گرفت و کشید
-دختره لجباز گفتم دنبالم بیا منم قراره همون جهنمی برم که داری براش زجه میزنی .
دختر با شنیدن حرف جونکوک گاردش رو پایین آورد و دنبالش رفت و سوار ماشین شد
$بیا تو
سوهی وارد شد
$باز چی شده ؟
+بزار برم باهاشون
$گفتم که نمیشه، تو با بقیه فرقی نداری وقتی میگم تازه وارد ها نمیتونن برن یعنی نمیتونن
سوهی به میز جین نزدیک تر شد
+لطفاً میخوام بهت نشون بدم تو همچی خوبم
$احمقی؟چی به من میرسه
سوهی نفس عمیقی کشید
+بهت کمک میکنم ،نشون میدم که به دردت میخورم
$کمک؟چطوری؟
+تو هیچی راجبم نمیدونی ،فقط بهم اعتماد کن
جین سرش پایین انداخت نفس عمیقی کشید
$دردسر درست نکن،به حرفای جونکوک هم گوش میدی.
+باشه
$سریعتر برو الان است که حرکت کنن
سوهی از اتاق خارج شد
[نباید بهم اعتماد میکردی ]
.
مثل بقیه آدمای دیگه کنار ماشین ها وایساده بود تا سوار یکی از اون لعنتیا بشه ولی انگار قرار نبود همچین اتفاقی بیوفته
∆زودباش دیگه نمیتونم تا فردا منتظر تو بمونم
سوهی نگاهی به راننده که بیرون بود کرد
+میخوای بشینم رو سر تو؟میبینی که جا نیست کور
مرد از جواب دادن دختر تعجب کردن به دختر نزدیک شد
∆حواست هست داری با کی حرف میزنی تازه وارد ،الانم اجازه نداری بیایی،تازه واردا همچین اجازه ای ندارن
دختر از حرفای پسر جلوش به جوش اومده بود
+چه زری زدی؟
∆میخوای بجای اینکه حرف بزنم عمل کنم تا بفهمی
دستش رو برای مشت زدن به دختر بالا آرود ولی با به اسارت درآمدن دستش تعجب کرد،الان فرماندشون جلوش رو گرفته بود پس قطعا قرار بود یه بلایی سرش بیاره
-چه غلطی دارید میکنید شماها؟
∆این عوضی تازه وارد.....میخواست بدون اجازه وارد بشه
جونکوک دست مرد رو پایین آورد
-رو به روت من وایسادم پس بهتره کلمات رو با دقت بیشتری انتخاب کنی،الانم سریع سوار ماشین شو و آماده حرکت شو
جونکوک نگاهی به دختر کرد با نگاه سردی برسیش کرد
-با من بیا
جونکوک میخواست حرکت کنه که متوجه شد دختر دنبالش نمیاد
+من باید با شما بیان
دختر به همون مردی که تا دقایق پیش قرار بود بهش حمله کنه گفت
جونکوک مچ سوهی رو گرفت و کشید
-دختره لجباز گفتم دنبالم بیا منم قراره همون جهنمی برم که داری براش زجه میزنی .
دختر با شنیدن حرف جونکوک گاردش رو پایین آورد و دنبالش رفت و سوار ماشین شد
- ۵.۵k
- ۰۷ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط