پارت

#پارت18
یه پوزخند به حرفش زدم تینا به نظرت میتونم خوب باشم؟میتونم خوب باشم وقتی که مامانم منو نمیخواد!
یه لبخند بهش زدم: آره گلم خوبم.
بی توجه به حرفم دستمو گرفت: چی چیو خوبم دستات یخ کرده
با حرص گفتم: میگم خوبم تینا توی حیاط بودم یکم سردم شد.
تینا سری تکون داد هیچی نگفت.

(حامد)
نگران مهسا بودم نه میتونستم برم بیمارستان نه شماره تلفنی ازش داشتم که بهش زنگ بزنم. کلافه داشتم تو اتاقم راه میرفتم که مامانم در رو باز کرد.
مامان: حامد پسرم بیا شام.
اصلا میلی به غذا نداشتم اما بخاطر اینکه دل مامانمو نشکنم باید برم.
یه لبخند بهش زدم:الان میام.
مامان: باشه پسرم
در اتاقو بست, پنجره اتاقم روبه روی خونه مهسا اینا بود پرده رو کنار زدم. به خونه نشون نگاه کردم برقاشون خاموش بود و این نشون میداد که هنوز نیومدن
کلافه پوفی کشیدمو از اتاق رفتم بیرون.
(آرش)
وارد شرکت شدم همه به احترامم از جاشون بلند شدند سری واسشون تکون دادم وارد اتاقم شدم منشی هم پشت سرم تند تند شروع کرد به حرف زدند.
کلافه دستمو بالا آوردم: صبر کن اون پرونده ها رو بذار رو میز برو بیرون.
سری تکون داد پرونده ها رو میز گذاشت از اتاق رفت بیرون.
گوشی برداشتم شماره کیوانو گرفتم کیوان یکی از بهرین دوستام بودچند سال پیش باهم اومدین آمریکا الانم دستیار منه یعنی بیشتر کار های شرکتو اون انجام میده.
با صدای کیوان به خودم اومدم.
کیوان:الو آرش؟
آرش: بله!
کیوان: کجایی تو دو ساعته دارم صدات میکنم.
آرش: همینجام یه لحظه حواسم پرت شد.
کیوان: اوکی, جانم کاری داشتی؟
آرش: آره واسه شرکت یه تصمیماتی دارم مطمئنم با اجرا کردن این طرح شرکتم یکی از بهترین شرکتای مد و فشن دنیا میشه.
کیوان :چه طرحی؟
آرش:بیا شرکت بهت بگم.
کیوان:اوکی.
گوشی رو قطع کردم تکیه مو دادم به صندلی چشمامو بستم با حس کردند این که یکی وارد اتاقم شد چشمامو باز کردم با دیدن دنیز از جام بلند شدم دنیز یکی از بهترین مدلای من بود .
دنیز:آرش؟
سمت پنجره رفتم به خیابون زل زدم:هوم؟
دنیز:میشه ازت یه چیزی بخوام؟
یه تای ابرومو بالا انداختم:چی؟
یه نفس عمیق کشید: میشه از جنیفر جدا شی؟
بر گشتم سمتش تکیه دادم به پنجره دستامو بغل کردم :اون وقت چرا؟
سرشو پایین انداخت: قول میدم همه جوره تکمیلت کنم قول میدم برات بهترین باشم هر وقت خواستی در اختیارت باشم.
با تعجب گفتم:منظورت چیه؟
دنیز:خب خب
و...
با داد جنیفر حرفش نصفه موند با تعجب به قیافه ی جنفیر نگاه کردم

جنیفر با عصبانیت سمت دنیز رفت داد زد: چی میگی ها یعنی چی که از من جدا شه؟ ت...
دنیز پرید وسط حرفش:چرا داد میزنی اره باید از آرش جدا شی چون لیاقتشو نداری.
جنیفر دو سه دقیقه ساکت موند اما بعدش میخواست سمت دنیز حمله ور شه که دستشو گرفتم سمت خودم کشیدمش.
جنیفر: آرش ولم کن من باید حساب این دختر لاشی رو برسم بخدا.
شروع کرد به تقلا کردند محکم دستشو گرفتم با خشم زل زدم بهش داد زدم:
خفه شید با هر دوتونم حالم از دخترایی مثله شما بهم میخوره اصلا در حدی نیستین که اسمو به زبون بیارید چه برسه به اینکه بخواین برام تعیین تکلیف کنید.
به شدت بازوی جنیفر و ول کردم سمت میزم رفتم از رو صندلی کتمو برداشتم از اتاق اومدم بیرون.
منشی با دیدنم از جاش بلند شد بی توجه بهش از کنارش رد شدم از شرکت اومدم بیرون.

(حسام)
امروز بهترین خبر زندگیمو شنیدم سربازیم افتاده تهران بهترین خبری بود که شنیدم باورم نمیشه که قرار پیش مهسا باشم هر روز ببینمش.
با یادآوری مهسا یه لبخند اومد رو لبام اما با شنیدن صدای یاشار لبخند رو لبام ماسید.
یاشار: چه خبر حسام, شنیدم قرار بری تهران درسته؟
حسام: اهوم.
یه چشمک زد: چه خوب شاید تونستی مهسا رو خر کنی بهت بده.
با زدن این حرف با خشم بهش نگاه کردم: خفه شو حسام حوصله تو ندارم.

مشکوک نگام کرد: چی میگی تو حالت خوبه؟ از خداتم باشه که ب...
با دادی که زدم حرف تو دهنش موند انگشت اشارمو سمتش گرفتم: مگه با تو نیستم هااا مگه با نیستم میگم ساکت شو یه بار دیگه اسم مهسا رو بیاری من میدونمو تو.
یاشار دستاشو به حالت تسلیم بالا برد: باشه باشه آروم باش چرا میزنی من چیکار به مهسا دارم ارزونی خودت.
بدون هیچ حرف اضافه ایی از جاش بلند شد رفت بیرون.
همیشه بلده بیاد اعصاب آدمو خورد کنه بعد بره پسره ی اشغال.

(حامد)
تقربیا ساعت نزدیک دو شب ولی مهسا اینا هنوز نیومده بودند دیگه تحمل نداشتم باید حتما برم بیمارستان.
سویچ ماشینو از رو میز برداشتم از اتاقم اومدم بیرون بعد از پوشیدن کفشام از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدم روندم سمت بیمارستان.
فقط دعا میکنم که مامانش بیمارستان نباشه.
بعد از چند دقیقه رسیدم ماشینو جلوی بیمارستان پارک کردم از ماشین پیاده شدم سمت در ورودی بیمارستان رفتم داخل شدم میخواستم سمت پذیرش برم ولی من نه فامیلشونو
دیدگاه ها (۱)

#پارت19بی توجه به پرستار سمت راهرو رفتم مطمئنن تو یکی از این...

#پارت20سریع بلند شدم قلبم توی دهنم بود!اول مامان رفت تو اتاق...

#پارت17بعد خوندن نمازم دعا واسه سلامتی پدرم از جام بلند شدم....

#پارت16چه غلطی کردم؟ مهسا هیچی خدارو چیکار کنم؟ بدبخت شدم اگ...

رمان بغلی من پارت ۶۶دیانا: از خواب بیدار شدم بدنم کوفته بود ...

blackpinkfictions پارت ۲۱

#دوپارتی#هیونجین#درخواستیوقتی شب عروسی... ویو ات وای امروز خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط