کاش من پسر 18 ساله بودمو تودختر چهارده ساله ی همسایه ...می رفتمسربازی...هر روز دوستت داشتم هر شب کشیک می دادم .و تنها چیزی که پشتم را می لرزاندترس از گلوله ی دشمن بود ومردی که ممکن بودتا برگشتنمعروسش شده باشی