محدودیت هوش مصنوعیم تموم شده از شما می پرسم خلاصه رمان

محدودیت هوش مصنوعیم تموم شده از شما می پرسم... خلاصه رمانمو تونستم مثل آدم بنویسم؟
خلاصه رمانم:
در افسانه‌های قدیمی، خون‌آشام‌ها موجوداتی ترسناک بودند که در سایه‌ها زندگی می‌کردند. آن‌ها به عنوان موجودات ترسناک، انسان‌ها را برای لذت خودشان، آزار می‌دادند. در حالی که بسیاری زیر نور مهتاب قدم از قدم بر نمی‌داشتند، عده‌ای نیز به این افسانه‌ها اعتقادی نداشتند و آن‌ها را تنها خیال پردازی‌های بچگانه خطاب می کردند.
اما صد سال پیش، انسان ها متوجه نبود خون اشام ها شدند...
بعد از گذشت صد سال انسان ها کاملا خون اشام ها را افسانه خطاب می کردند تا اینکه...
دیوید، پسری نیمه خون‌آشام، پا به دنیای انسان‌ها گذاشته است. او تلاش می‌کند تا زندگی گذشته‌اش را فراموش کند و به عنوان یک انسان عادی به زندگی ادامه دهد، در حالی که هویت اصلی‌اش را از دیگران پنهان می کند. خاله‌ی او نیز تمام تلاشش را برای خوشحالی برادرزاده‌اش می کند و در این مسیر، دیوید با کاترین، دختر قد کوتاهی که به زندگی تاریک او نزدیک می شود، آشنا می‌شود. این دو با کمک کردن به یکدیگر در شرایط سخت، احساساتی نسبت به هم پیدا می کنند .
اما کنجکاوی های کاترین، نسبت به زندگی قبلی دیوید چالش‌های بزرگ را در سرنوشتشان به وجود می اورد. آیا دیوید و کاترین می‌توانند از دست دشمن بشریت فرار کنند و از مشکلات زنده بیرون بیایند؟ آیا سرنوشت آن‌ها به هم گره می‌خورد یا در پیچ و خم‌های تاریکی گم می‌شوند؟
دیدگاه ها (۴)

فقط منم که بیدارم؟هیچـ چیز تویـ دنیـــــ🌎ــــــا تا ابـد یکـ...

شنیدم مسابقه ای در راهه بگم که من طرفدار هیچکدوم از تیم ها ن...

به سختی جلوی خودمو گرفتم یه یاشیرو و کو نگم ستمونو عوض کنیم....

عه... چه جالب:))

کامنت نزارید فقط کامنت ها رو چک کنید:)خلاصه ی رمانم:"یادگاری...

"یادگاری از تاریکی""پارت پنجم"اما چیزی که من را خوشحال میکرد...

"پارت دوم""یادگاری از تاریکی"تو افکارم غرق بودم که ناگهان صد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط