عروسقاتل
#عـروسِقاتـل
part_۴٠
The killer bride
- برو لباس انتخاب کن البته با تایید من
با گیجی نگاهش کردم که به جلو اشاره کرد.
با شک پرسیدم:
- لباس چرا؟
بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
- باید بریم جایی!
دیگه چیزی نگفت منم ادامه ندادم و باهم رفتیم تو بوتیک که برای خودش پاساژی بود انقدر بزرگ و زیبا و مدرن بود.
با صدای تهیونگ بهش چشم دوختم:
- برو لباسایی ک دوست داری انتخاب کن بیار ببینم تا بگم کدوم مناسبه یانه
با مکث سری تکون دادم و به سمت قیمت های لباس رفتم، نمیدونستم کجا میریم و چجور لباسی باید بپوشم، تهیونگ هم حرفی نمیزد.
پس مجبورا دنبال یه تیپ ساده و شیک و خانومانه بودم.
یه کت آبی کم رنگ دیدم البته فک کنم به این کت تک میگفتن، خوب بود قشنگ بود.
یه کراپ سفید زیزش داشت، به طرف تهیونگ برگشتم و صداش کردم:
- تهیونگ بیا
با قدمای محکم نگاهی که به لرزه به جون من مینداخت اومد،نمیدونم چرا اینجوری نگاه میکرد خیلی ترسناک میشد.
زیر لب گفتم:
- از این خوشم اومده
نگاه دقیقی بهش انداخت و بعد چند ثانیه گفت:
- خب دیگه چی؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- همین فقط چشممو گرفت.
زیز لب یچی گفت که متوجه نشدم و بعد کتو برداشت به سمت صندوق برد:
- شلوار و عینک و کیف مناسب این میخوام دارید؟
مرد سری تکون داد و تهیونگ رو به جلو راهنمایی کرد تا بهش نشون بده.
آستین دستشو کشیدم و گفتم:
- خودم دارم لازم نیست خرج کنی
نگاه تیزی بهم انداخت که حرفمو خوردم و دیگه چیزی نگفتم.
part_۴٠
The killer bride
- برو لباس انتخاب کن البته با تایید من
با گیجی نگاهش کردم که به جلو اشاره کرد.
با شک پرسیدم:
- لباس چرا؟
بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
- باید بریم جایی!
دیگه چیزی نگفت منم ادامه ندادم و باهم رفتیم تو بوتیک که برای خودش پاساژی بود انقدر بزرگ و زیبا و مدرن بود.
با صدای تهیونگ بهش چشم دوختم:
- برو لباسایی ک دوست داری انتخاب کن بیار ببینم تا بگم کدوم مناسبه یانه
با مکث سری تکون دادم و به سمت قیمت های لباس رفتم، نمیدونستم کجا میریم و چجور لباسی باید بپوشم، تهیونگ هم حرفی نمیزد.
پس مجبورا دنبال یه تیپ ساده و شیک و خانومانه بودم.
یه کت آبی کم رنگ دیدم البته فک کنم به این کت تک میگفتن، خوب بود قشنگ بود.
یه کراپ سفید زیزش داشت، به طرف تهیونگ برگشتم و صداش کردم:
- تهیونگ بیا
با قدمای محکم نگاهی که به لرزه به جون من مینداخت اومد،نمیدونم چرا اینجوری نگاه میکرد خیلی ترسناک میشد.
زیر لب گفتم:
- از این خوشم اومده
نگاه دقیقی بهش انداخت و بعد چند ثانیه گفت:
- خب دیگه چی؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- همین فقط چشممو گرفت.
زیز لب یچی گفت که متوجه نشدم و بعد کتو برداشت به سمت صندوق برد:
- شلوار و عینک و کیف مناسب این میخوام دارید؟
مرد سری تکون داد و تهیونگ رو به جلو راهنمایی کرد تا بهش نشون بده.
آستین دستشو کشیدم و گفتم:
- خودم دارم لازم نیست خرج کنی
نگاه تیزی بهم انداخت که حرفمو خوردم و دیگه چیزی نگفتم.
- ۷.۸k
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط