چندشاتی جونگکوک

چندشاتی جونگکوک
part 2
* لیا و لیانا دوتا دختر خیلی ناز و خوشگل بودن... دخترای ات و جونگکوک.. ۱ سال سنشون هست... ولی طی یه اتفاق.. لیا از پیششون میره... از اون‌موقع به بعد ات افسرده میشه.. چیزی نمیخوره و فقط داخل اتاق خودشو زندانی کرده ، جونگکوک خیلی ات رو برد دکتر.. کلی دارو بهش داد.. دارو هارو با زور میده ات میخوره... کمی بهتر شده.. ولی هنوز درد ات درمون نشده*

جونگکوک با یه سینی‌پر از غذا برگشت، غذارو روی تخت‌گذاشت

^ بیا عزیزم... بخور جون بگیری..

&کوک.. نمیتونم...

^به خاطر من.. حداقل بزار حالت بهتر بشه..

دختر با بی میلی بلند شد و شروع کرد به خوردن..

&کوک...

^ جانم عزیزم...

& من دلم برای لیا تنگ شده...

^ منم همینطور عزیزم.. ولی بخدا که نمیتونیم کاری کنیم.. باید باهاش کنار بیایم...

& هق...

^ گریه نکن عزیزم... غذارو بخور..

ات به غذاخوردن ادامه داد.....

&مرسی... سیر شدم

^ ولی کم خوردی...

& کوک.. همینش هم زیاد بود..

کوک سری تکون داد و سینی رو برداشت و داخل آشپز خونه گذاشت..
به اتاق برگشت
با ات مواجه شد که لیانا رو داخل بغلش گرفته...

& لیانا.. آبجی کوچولوت که رفت.. حداقل تو برای من بمون..
با اشک‌گفت و لیانا رو بغل کرد

^ ات بسه‌.. داری خودتو داغون میکنی عزیزم...

لیانا رو از ات گرفت و پایین گذاشت..
لیانا تاتی تاتی کنان و چهار دست و پا.. به اتاق پذیرایی رفت..

جونگکوک ، ات رو داخل بغلش کشید...

^ گریه نکن... داستان ما بوده.. بیا از این دخترمون بیشتر مواظبت کنیم...

ات اشکاشو پاک کرد و کمی آروم شد...
& ولی لیا...

^ لطفا دیگه حرفشو نزن... هم خودتو ناراحت میکنی.. هم منو... ولی قول میدم یه نینی کوچولو دیگه بیاریم.. باشه؟

& باشه..‌ ولی.. انتظار نداشته باش افسردگیم به این زودی خوب بشه...

جونگکوک لبخند زد...

^ باشه پرنسسم


the end.
دیدگاه ها (۶)

چندشاتی جونگکوکpart 1با درد دلم از خواب پریدم...وای.. نه...س...

چند شاتی جونگکوکpart 2ات ویواه خدایا بالاخره راحت شدم.... جو...

چندشاتی جونگکوکpart 1مثل روز های دیگه.. هوا بارونی بود و من....

چندشاتی تهیونگpart 3سر انجام بغض دخترک شکست...+ هق هق.. بابا...

پارت ۱۴: “حرف‌هایی که نباید گفته می‌شد”(فیک: عاشق بودن به اج...

دوست پسر دمدمی مزاج

عشق مافیاییp6

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط