صدای سرنوشت p1

#درخوستی
#بنگ_چان
#چند_پارتی

صدای سرنوشت

ویو ا/ت =
بعد از فوت کردن پدرم ...مادر من دوباره ازدواج کرد ...اصلا نزاشت از مرگ پدرم یه هفته بگذره انگار واقعا منتظر بود پدرم بمیره ...رفت و با یه پسر جوون ازدواج کرد ...پسره 10 سال ازم بزرگتر بود ...ولی از مامانم 20 سال کوچیک تر بود ...حتما براتون خیلی سوال شده که چرا فاصله ی سنی من و مامانم انقدر زیاده ..چون وقتی مامانم 30 سالش بود ناخواسته باردار شد ...مادرم قبول نکرد و گفت مخواد بچه رو بندازه ولی پدرم اجازه نداد...از وقت یبه دنیا اومدم مادرم یجوری باهام رفتار میکنه انگار نامادریمه ...هنوزم عین اشغال باهام رفتار میکنه ...ولی ناپدریم خیلی باهام خوبه ...هر چند من خیلی بد باهاش حرف میزنم و ازش خوشم نمیاد ولی اون همیشه هوامو داشته ..خیلی هم مهربونه ...اتفاقا اگه اون نبود الان من تو کوچه و خیابون باید میخوابیدم...پسره خیلی پولدار بود ..بخاطر همین مامانم باهاش ازدواج کرد ...ولی خیلی برام سوال شده ..که چرا اون قبول کرده با یه پیر زن ازدواج کنه...معمولا از اتاقم نمیام بیرون...ولی همیشه وقتی ناراحتم ناپدریم میفهمه و میاد باهام حرف میزنه ...هیچوقت جای پدرم رو نمیگیره ...البته هیچوقت به چشم پدر بهش نگاه نکردم...حتی به چشم برادر هم بهش نگاه نمیکنم ...همش سعی میکنم ازش دور باشم ...نمیدونم این دوری از نفرته ...یا...از ..عشق....چی چی ...نه من عاشق ناپدریم شیم نه نه امکان نداره کم چرت و پرت بگو...تو این فکرا بودم که یهو گشنم شد ...از اونجایی که شکمم همیشه در الویت قرار داره ..از اتاقم زدم بیرون و وارد اشپز خونه شدم و چند تا خوراکی برداشتم ...که یهو مامانم از راه رسید ...
// م.ت=مامان ا/ت//
م.ت= اوه اوه چه عجب از غار تنهاییت زدی بیرون
دیدگاه ها (۱۵)

صدای سرنوشت p2

صدای سرنوشت p3

های گایز:)))))

ماه در آغوش ابر p2

پارت ۴۳ فیک ازدواج مافیایی

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

نام فیک: عشق مخفیPart: 4 ویو ات*سنگینیه نگاهی رو روی خودم حس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط