پارت
پارت ۱۸
جین هومی زیر لب میگه و توی چشماش های پسر شیطونش نگاه میکنه که سعی داره پدرش رو راضی کنه
_ پس قضیه خرید وسایل کوچولو چیه؟ اونم واسه کتابه؟
کوک نفس کلافه ای میکشه و به باباش نگاه میکنه
_ پاپا....طاقچم خالیه و مدت طولانی بود فکر میکردم چی بزارم که توی راه برگشت یه مغازه پر وسایل کوچولو دیدم...خیلی قشنگ بودننن
کوک با ذوق داشت به جین توضیح میداد و این باعث خنده مرد بزرگتر شد جین پسرش رو توی بغلش گرفت و سرش رو بوسید
_ باشه باشه پسر ولی شام رو قراره پیشمون بخوری فهمیدی؟
جین تهدید وار انگشتش رو روی دماغ کوک زد که جدی بودنشو نشون بده ولی با خنده ریز کوک روبرو میشه
_ باشه پاپا باشه
پدر و پسر درحالی که باهم میخندیدن از اتاق خارج میشن و سمت طبقه پایین میرن که غذایی که جیهوپ درست کرده بود رو بخورن.....
خوشبختانه بعد غذا خوردن کوک با بردن ظرفش به اشپزخونه تونست کمی غذا برای لیا بیاره و یواشکی اون رو بالا بیاره و با خوشحالی لیا از اینکه داره تو وسایل کوچیک غذا میخوره روبرو بشه و بعد از درس خوندن باهن دیگه هردو روی میز به خواب میرن ....
...........
صبح با صدای داد پدرشون تمام بچه ها بیدار شدن با دیدن ساعت متوجه میشن که دیر کردم کوک سریع از خواب میپره و با عجله لباس هاش رو میپوشه و تکالیفش رو توی کیفش میزاره و متوجه این نمیشه که لیا رو هم همراه وسایل ها توی کیفش پرتاب کرده .......
.......
لیا *
با حس همهمه چشمام رو باز میکنم و میبینم تو یه فضای تاریکم با تعجب بلند میشم
+کوک؟
به اطراف نگاه میکنم کمی تکون میخورم که میفتم پایین و متوجه میشم توی یه فضای تنگم با دیدم یه نور سمتش میرم و متوجه زیپ میشم با کشیدن زیپ از طریقش به بیرون نگاه میکنم اینجا....این فضا شبیه خونه نیست....با وحشت عقب میرم من....با کوک....اومدم....مدرسه .....
خب بچه هاااا امید وارم خوشتون بیاددد ببخشید که هفته پیش نزاشتممم
جین هومی زیر لب میگه و توی چشماش های پسر شیطونش نگاه میکنه که سعی داره پدرش رو راضی کنه
_ پس قضیه خرید وسایل کوچولو چیه؟ اونم واسه کتابه؟
کوک نفس کلافه ای میکشه و به باباش نگاه میکنه
_ پاپا....طاقچم خالیه و مدت طولانی بود فکر میکردم چی بزارم که توی راه برگشت یه مغازه پر وسایل کوچولو دیدم...خیلی قشنگ بودننن
کوک با ذوق داشت به جین توضیح میداد و این باعث خنده مرد بزرگتر شد جین پسرش رو توی بغلش گرفت و سرش رو بوسید
_ باشه باشه پسر ولی شام رو قراره پیشمون بخوری فهمیدی؟
جین تهدید وار انگشتش رو روی دماغ کوک زد که جدی بودنشو نشون بده ولی با خنده ریز کوک روبرو میشه
_ باشه پاپا باشه
پدر و پسر درحالی که باهم میخندیدن از اتاق خارج میشن و سمت طبقه پایین میرن که غذایی که جیهوپ درست کرده بود رو بخورن.....
خوشبختانه بعد غذا خوردن کوک با بردن ظرفش به اشپزخونه تونست کمی غذا برای لیا بیاره و یواشکی اون رو بالا بیاره و با خوشحالی لیا از اینکه داره تو وسایل کوچیک غذا میخوره روبرو بشه و بعد از درس خوندن باهن دیگه هردو روی میز به خواب میرن ....
...........
صبح با صدای داد پدرشون تمام بچه ها بیدار شدن با دیدن ساعت متوجه میشن که دیر کردم کوک سریع از خواب میپره و با عجله لباس هاش رو میپوشه و تکالیفش رو توی کیفش میزاره و متوجه این نمیشه که لیا رو هم همراه وسایل ها توی کیفش پرتاب کرده .......
.......
لیا *
با حس همهمه چشمام رو باز میکنم و میبینم تو یه فضای تاریکم با تعجب بلند میشم
+کوک؟
به اطراف نگاه میکنم کمی تکون میخورم که میفتم پایین و متوجه میشم توی یه فضای تنگم با دیدم یه نور سمتش میرم و متوجه زیپ میشم با کشیدن زیپ از طریقش به بیرون نگاه میکنم اینجا....این فضا شبیه خونه نیست....با وحشت عقب میرم من....با کوک....اومدم....مدرسه .....
خب بچه هاااا امید وارم خوشتون بیاددد ببخشید که هفته پیش نزاشتممم
- ۳.۲k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط