پارت ۱۲۸

هنوز درست روی صندلی جا نگرفته بود که دو دقیقه هم نگذشته، کمربندشو باز کرد و کامل رفت نشست روی پای جونگ‌کوک. پشتش به سمت در بود و پاهاشو انداخت روی ترمز دستی.

ات سرشو گذاشت روی سینه‌ی جونگ‌کوک و با کف دستش شروع کرد ضربه‌های سبک زدن، مثل اینکه ریتم کوچیکی روی سینه‌ی جونگ‌کوک ایجاد می‌کرد. جونگ‌کوک دستشو روی کمر ات گذاشته بود که نیفته، با دست دیگش فرمونو محکم گرفته بود. نفسش تند شده بود اما چیزی نمی‌گفت، فقط با نگاهش وضعیت رو کنترل می‌کرد.

پنج دقیقه نگذشته بود که بارون شدید شروع شد. قطره‌ها روی شیشه‌ها شرشر می‌خورد و صدای بارون همه جا پیچیده بود. ات با ذوق سرشو بلند کرد، چشم‌هاش برق می‌زد و با لحن کیوت و ذوق‌زده تو گوش جونگ‌کوک گفت:

– «میشه… وقتی تهیونگ اینارو پیاده کرد، دوباره بیایم زیر بارون؟»

جونگ‌کوک یه لحظه به چشماش خیره شد و بعد با صدای آرام جواب داد:
– «آره.»

ات لبخند زد و دوباره سرشو گذاشت روی سینه‌ی جونگ‌کوک، آروم لم داد و خودش رو بهش چسبوند. نفسای سبک و آرامش فضای ماشین رو پر کرده بود، در حالی که بارون همچنان بی‌امان روی سقف و شیشه‌ها می‌بارید.
دیدگاه ها (۷)

پارت ۱۲۹

پارت ۱۳۰

پارت ۱۲۷

ادامه پارت ۱۲۶

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟑ات هنوز تو فکر خواب بود که ص...

هنرمند کوچولوی من

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟔ات با گونه‌های سرخ و نفس‌های...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط