هیچ قصهگویی نیست که داستانش اینگونه آغاز شود

هیچ قصه‌گویی نیست که داستانش این‌گونه آغاز شود:
یکی بود، دیگری هم بود؛ همه باهم بودند.
و ما اسیر این قصه‌ی کهن
برای بودن یکی، دیگری را نیست می‌کنیم!
انگار که بودن‌مان وابسته‌ی نبودن دیگریست.
و این هنری است که آن‌را خوب آموخته‌ایم؛ هنر نبودن دیگری را!
دیدگاه ها (۱)

تا حالا شکار رفتی؟من می رفتم،ولی دیگه نمیرم!آخرین باری که شک...

چاره ی ما ساز که بی یاوریم / گر تو برانی به که روی آوریم؟ پی...

سلامتی اونایی کهمیدونن ماکسی نیستیمولی از ما یاد میکننتا بدو...

آه ای دوست که دیگر رمقی درمن نیست تو بگو داغتر از آتش غم دیگ...

هوففف....دارم از خودم می ترسم خدایییییحاجی یکی از قدیمیییییی...

کف دستم رو نگاه کرد و گفت گمشده داری. این خط که شبیه هشت هست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط