رمان غریبه آشنا

p²¹

زنگ زدم...ا..الو (ترس)
ته : ات کجایی می‌دونی چقدر دنبالت گشتم (نگران)
ات : ت..ته من نمی‌دونم کجام توی یه کوچه
ته : ا...
ی مرد : به به چه خانم خوشگلی خوش اندام که هست (مست)
ات : جیغغغغ

ویو ته

بعد دعوای خوب نبود کل شب رو بیرون بعد اینکه از خون زد بیرون هزار بار بهش زنگ زدم ولی کیه که جواب بده؟! بار آخر که زنگ زدم واب داد باهاش حرف می‌زدم کلی گریه کرد و حرفایی میزد که سر در نمی آوردم...می‌گفت که عاشقت هستم...من باعث سرد بودنشم...قطع کرد.. نشستم و کاری فکر کردم منتظر موندم ساعت ۳ بشه تا برگرده ولی نیومد ماشینم رو سوار شدم و رفتم سمت دانشگاه خونشون... هر جایی که به فکرم می‌رسید رفتم که زنگ زد ترسیده بود صدای یه مرد اومد گفت نمی‌دونه کجان وقتی صدای مرده رو شنیدم.. خون جلوی چشمامو گرفت... یکی از دوستام که هکر بود سیم کارت آت رو هک کرده مسیرها کردیم حدود ۱۵ مین راهش بود.. پام رو گذاشتم روی گازو با آخرین سرعت رفتم... استرس داشتم... می‌ترسیدم براش اتفاقی بیفته...م...من عاشقش شده بودم... اون توی ظاهر آشنا ولی ته قلبم غریبه بود.. حدود ۱۰ مین بعد رسیدم و صدای جیغ ات رو از توی کوچه شنیدم...خیلی عصبی شدم...
دیدگاه ها (۵)

رمان غریبه ی اشنا

برا امروز کافیه حالا حالا ها تو خماری بمونید💋😎

رمان غریبه آشنا

رمان غریبه ی اشنا

جیمین فیک زندگی پارت ۹۱#

نام فیک:عشق مخفیPart: 23ویو ات*توی فکر بودم اصلا نمیفهمیدم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط