عشق آغشته به خون

"عشق آغشته به خون "
P⁴
+_+
____
هشت سال بعد
____
آخرین بشقاب رو روی سينی گذاشتم و از آشپزخونه بیرون شدم..راهم رو به سمت سالن غذا خوری گرفتم..بعدی رسیدن به سالن بشقاب های غذا رو روی میز چیدم و کنار ایستادم..
لحظه‌ی گذشت که شاه وارد سالن شد..همه‌ی خدمتکارا از جمله خودم تعظیم کردیم..شاه مثل همیشه بدون حرفی روی صندلیش نشست..و به میز جلوش خیره شد..سرش رو بالا آورد و خانوم چوی رو که کنارم بود صدا زد
شاه:بیا اینجا
از طرز صحبتش با خانوم چوی که داشت همیشه منو عصبی می‌کرد..اما نمیتونستم کاری کنم یا چیزی بگم..اون پادشاهه و من يتيم خدمتکار..پس باید این فاصله طبقاتیِ که‌ میان‌مون هست رو حفظ کنم..مگه چاره‌ای جز ندیدن و نگفتن هست؟
خانوم چوی بعدی حرف شاه نزدیک میز شد صاف ایستاد
خ،چوی:بله سرورم
شاه:میدونی شب کی میاد؟
خ،چوی:بله سرورم
شاه:امیدوارم همه‌چه تا اون‌موقع حاظر بشه..و البته اینم بگم اتاقش از همه مهمتر اتاقشه
خ،چوی:بله سرورم..بهشون رسیدگی میکنم
شاه:میتونی بری
خانوم چوی بعدی دوباره تعظیم برگشت و کنارمون ایستاد..
روش رو به سمتم برگردوند و نزدیک گوشم گفت
خ،چوی:جین‌آئه با من بیا
جین‌آئه:چشم
خانوم چوی در حالت تعظیم سالن رو ترک کرد و منم دنبالش راه افتادم..وارد راهرو شدم و چند قدم دنبالش دویدم..
جین‌آئه:مامان صبر کن‌
قدم‌هاش رو آروم کرد بهش رسیدم
جین‌آئه:مامان قراره کی بیاد؟
خ،چوی:اوه تو‌ نمیدونی یادم رفت بهت بگم..ملکه با خواهرزاده‌اش
جین‌آئه:پسره؟
خ،چوی:نه دختر اسمش آیماه عه..
جین‌آئه:مگه قرار نبود شاهزاده تهیونگ با ملکه برگرده
خ،چوی:از شاهزاده خبری ندارم اما‌ ممکنه امشب یا فردا شب برگردن
جین‌آئه:آهان،خب الان چی‌کار میکنی
خ،چوی:غذای شب،آماده کردن اتاق شاهزاده خانم،
جین‌آئه:شب برمی‌گردن
خ،چوی:ممکنه شاید شب شاید زودتر
جین‌آئه:باشه من چیکار انجام بدم..
خ،چوی:دنبالم بیا
وارد آشپزخونه شد..آشپز با دیدن خانوم تعجب کرد
آشپز:چیزی شده؟
خ،چوی:نه چیزی نیس فقط اومدم بگم..شب قراره ملکه بیاد شاه ازم خواست بهت بگم غذای شب به عهده توئه..ازت کم‌وکسری نمیخواد
آشپز:باشه
خ،چوی:جین‌آئه همه کنارت می‌مونه..
آشپز:باشه
جین‌آئه:اما مامان تو که میدونی من که آشپزی بلد نیستم
خ،چوی:مهم نیس ازت نمیخوام چیزی بپزی فقط کنار خانم لی باش..شاید بهت نیاز پیدا کنه..چون بقیه باید کار‌های دیگه رو انجام بده
جین‌آئه:پس باشه
امروز ذوق زیادی واسه دیدن دوباره شاهزاده تهیونگ داشتم..شاهزاده تهیونگ..دیگه بهش نمی‌گم تهیونگ..دیگه اون بچه کوچولو نيستم که همه بیتونه منو فریب بده..عشق به شاهزاده هیچوقت ممکن نبود..با هر ثانیه که بزرگ‌تر میشدم سعی داشتم فراموشش کنم..البته این حس رو فراموش کنم..
اون برمی‌گرده..بعدی سالها زیاد..شاید اصلا منو یادش رفته باشه.. نمیخوام با این حس‌ مزخرف هم خودم رو و هم زندگی شاهزاده رو به خاک یکسان کنم..اون واسه من نیس و منم واسه اون نيستم..فقط خوشحالیش رو میخوام..اینکه مث قدیمیا همیشه لبخند روی لب داشته باشه..
پیش‌بندم رو محکم دوری کمرم بستم و آستن‌هام رو بالا زدم..و شروع کردم به کارم.



غلط املایی بود معذرت 💫
حمایتتتتتتت🤌
دیدگاه ها (۳۷)

"عشق آغشته به خون "P⁵+_+_____کالسکه ملکه بیرون قصر تو حیاط پ...

"عشق آغشته به خون "P⁶♡_*____چه ترسناک‌تر از این بود که تو با...

"عشق آغشته به خون "P³*_*صدا جیغ یه خانوم باعث شد تا از خواب ...

"عشق آغشته به خون "P²^_^اون شب طوفانی دخترک بدون بوسه شاهزاد...

یونگی . وزیر عظم شما مرخصید. وزیر . چشم سرورم. هایون . پدر.....

༺༽ 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐦𝐚𝐬𝐤 ༼༻𝐩𝐚𝐫𝐭:«𝟗» ★........★........ ★........★.........

نام فیک: عشق مخفیPart: 34ویو ات*یکساعت طول کشید امتحانمو داد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط