تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل، اسیرت شد؟ سوگند به شب
نمیدانم تو فکر خواب گلهایی که یک شب
باد ویران کرد و من خواب تو را میبینم و
لبخند پنهانم تو مثل لحظهای هستی که
باران تازه میگیرد و من مرغی که از عشقت
فقط بیتاب و حیرانم.
چگونه دل، اسیرت شد؟ سوگند به شب
نمیدانم تو فکر خواب گلهایی که یک شب
باد ویران کرد و من خواب تو را میبینم و
لبخند پنهانم تو مثل لحظهای هستی که
باران تازه میگیرد و من مرغی که از عشقت
فقط بیتاب و حیرانم.
- ۸۸۷
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط