تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل، اسیرت شد؟ سوگند به شب
نمی‌دانم تو فکر خواب گل‌هایی که یک شب
باد ویران کرد و من خواب تو را می‌بینم و
لبخند پنهانم تو مثل لحظه‌ای هستی که
باران تازه می‌گیرد و من مرغی که از عشقت
فقط بی‌تاب و حیرانم.
دیدگاه ها (۰)

و آنها ڪه عکس‌ هارا نبوسیده‌اند ‌ ‌ ‌ هرگز عاشق نشده‌اند. ﹚

امروز به پایان می‌رسد از فردا برایم چیزی نگومن نمی‌گویم فردا...

قرن ها بعد اگر قبر مرا نبش کنندکفنی نیست، تنی نیست، ولی بوی ...

دل های ما که به هم نزدیک باشند دیگر چه فرقی می‌کند که کجای ا...

گرچه می دانم که گاهی بی قرارم نیستیبی قرارت  می شوم  وقتی کن...

گرچه می دانم که گاهی بی قرارم نیستیبی قرارت  می شوم  وقتی کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط