امروز که رفته بودیم زنبور داری
امروز که رفته بودیم زنبور داری
300 متر اونطرف تر یه روستای کوچیکی بود
ولی اهالی روستا خیلی خون گرم بودن
منم حوصلم سر رفته بود رفتم اونجا
دیدم جوون های روستا دارن والیبال بازی میکنن وقتی منو دیدن گفتن بیا تو هم بازی کن
یه نیم ساعتی باهاشون بازی کردم
خیلی هم خوب بازی میکردن
بعدا یکیشون منو برد پیش 2 تا سگ
که واقعا سگ وحشتناکی بودن
بعدن رفتیم پیش گوسفندا
تو راه برگشت با خودم فکر میکردن اینا دارن زندگی میکنن و از زندگی لذت میبرن
ما چی؟؟ما هم زندگی میکنیم؟؟؟
هممون از زندگی ناامیدیم
یکی دلیلش شکست عشقی
یکی گیر دادن خونواده
و هزاران دلیل دیگه
ولی مطمنم اگه ما جای اونا بودیم
تا الان خودکشی کرده بودیم
ولی اونا با این همه سختی و محدودیت
انگیزه ای به زندگی داشتن که من از خودم خجالت کشیدم
فقط خواستم بگم
کمی قدر داشته های خودمون رو بدونیم.
300 متر اونطرف تر یه روستای کوچیکی بود
ولی اهالی روستا خیلی خون گرم بودن
منم حوصلم سر رفته بود رفتم اونجا
دیدم جوون های روستا دارن والیبال بازی میکنن وقتی منو دیدن گفتن بیا تو هم بازی کن
یه نیم ساعتی باهاشون بازی کردم
خیلی هم خوب بازی میکردن
بعدا یکیشون منو برد پیش 2 تا سگ
که واقعا سگ وحشتناکی بودن
بعدن رفتیم پیش گوسفندا
تو راه برگشت با خودم فکر میکردن اینا دارن زندگی میکنن و از زندگی لذت میبرن
ما چی؟؟ما هم زندگی میکنیم؟؟؟
هممون از زندگی ناامیدیم
یکی دلیلش شکست عشقی
یکی گیر دادن خونواده
و هزاران دلیل دیگه
ولی مطمنم اگه ما جای اونا بودیم
تا الان خودکشی کرده بودیم
ولی اونا با این همه سختی و محدودیت
انگیزه ای به زندگی داشتن که من از خودم خجالت کشیدم
فقط خواستم بگم
کمی قدر داشته های خودمون رو بدونیم.
- ۳.۸k
- ۰۸ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط