رمان غریبه ی اشنا
p³⁴
ات : واقعا
ته : ارع
ات : از همه چی خبر دارن؟!
ته : ارع ...چقدر سوال میکنی برو پیششون منم الان میام
ات : نه من نمیرم تو هم بیا...رفتم سمت آیینه و میکاپ کردم و ی دست لباس پوشیدم (میزارم)موهامو گوجه ای بستم که ته اومد بیرون...صبح بخیر ....ته رو بغل کردم که بلوزم خیس شد(نکته :حوله رو فقط دور پاهاش پیچیده بود)
ته : سلام خانوم کوچولو ....لباش رو میزارم روی لبای آت
² مین بعد
ات : ته هم حاضر شد و کمی عطر زد و ته از دستم گرفت و رفتیم پایین پدر و مادر ته نشسته بودن..سلام
ته : سلام
پ و م ته : سلام
ات : هردو روی کاناپه نشستیم
ات : سفرتون چطور بود؟؛خوش گذشت؟!
م ته : خوب بود خوشگل خاله شما چطور بهتون خوش گذشت؟!
ته : خیلییییی (نگاه شیطانی رو به ات)
پ ته : خوشحالم که ته دوباره مث قبل شده ...واقعا ازت ممنونم
ات : ...
ات : واقعا
ته : ارع
ات : از همه چی خبر دارن؟!
ته : ارع ...چقدر سوال میکنی برو پیششون منم الان میام
ات : نه من نمیرم تو هم بیا...رفتم سمت آیینه و میکاپ کردم و ی دست لباس پوشیدم (میزارم)موهامو گوجه ای بستم که ته اومد بیرون...صبح بخیر ....ته رو بغل کردم که بلوزم خیس شد(نکته :حوله رو فقط دور پاهاش پیچیده بود)
ته : سلام خانوم کوچولو ....لباش رو میزارم روی لبای آت
² مین بعد
ات : ته هم حاضر شد و کمی عطر زد و ته از دستم گرفت و رفتیم پایین پدر و مادر ته نشسته بودن..سلام
ته : سلام
پ و م ته : سلام
ات : هردو روی کاناپه نشستیم
ات : سفرتون چطور بود؟؛خوش گذشت؟!
م ته : خوب بود خوشگل خاله شما چطور بهتون خوش گذشت؟!
ته : خیلییییی (نگاه شیطانی رو به ات)
پ ته : خوشحالم که ته دوباره مث قبل شده ...واقعا ازت ممنونم
ات : ...
- ۳.۸k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط