part
#part31
و بعد داریا همراه کوک به سمت ماشین رفتن کوک لیام رو رو پاش پشت فرمون نشوند لیام فرمون رو گرفته بود و کوک هم دستاشو گرفته بود استارت و زد و راه افتادن تویه راه لیام پشت فرمون رو پاها کوک وایستاده بود از ذوق میزد رو فرمون
داریا:عزیزم مثل اینکه پسرم خیلی ذوق داره میدونستم قراره انقدر با بابات راحت باشی و دوست بشی بهش نشونت نمیدادم کوک که بهش برخورده بود لب زد
کوک:منظورت چیه؟حسودی میکنی(پوزخند)
داریا:اونو که قرار تو بکنی (با اعتماد به نفس)
بعد از چند دقیقه به یه ویلا چوبی مانند رسیدن که بادیگاردا زیادی بودن همه برا کوک تا کمر خم شدن و کوک هم از بینشون با داریا وارد خونه شد
داریا:چقدر قشنگه
داریا زود رفت جلو آتیش نشست و کوک هم لیام رو تو بغل داریا گذاشت لیام به داریا نگاه کرد و دهنشو تکون داد لباس داریا رو چنگ میزد
داریا:چیه پسرم گشنته؟چیزی نخوردی؟کوک چیکار کنم لیام گشنشه
کوک:هنوز شیرخشک میخوره؟
داریا:آره ولی تازگیا نتونستم زیاد غذا بهش بدم
کوک:الان میگم برن شیرخشک بگیرن خودتم یه چیزی میگیرم از بیرون میخوریم
داریا:باشه
کوک رفت بیرون
کوک:بیاید اینجا ببینم(سرد و جدی)
کوک:میرید از فروشگاه چندتا بسته شیر خشک و یدونه شیشه شیر میخرید خیلی سریع
بادیگارد:چشم رئیس
کوک:توهم میری مرغ سوخاری پیتزا میخری میاری
بادیگارد۲:چشم رئیس
هردو رفتن و کوک دوباره برگشت تو خونه و کنار داریا نشست
کوک:لیام بابا گشنت شده بیحالی؟عزیزدلم توهم یکم تحمل کن
داریا:تحمل میکنم
بعد دو دقیقه هردو بادیگارد رسیدن داریا بلند شد گذاشت آب جوش بیاد بعد از اون آب تو شیشه ریخت و پودرم ریخت شروع کرد به تکون دادنش لیام بی قراری میکرد
داریا:جانم پسرم بریم بهت شیر بدم
دخترک همینطور که سمت آتیش میرفت کنار کوک پشت میز کنار بخاری نشست شیر رو تو دهن لیام گذاشت که لیام آروم شدو.....
و بعد داریا همراه کوک به سمت ماشین رفتن کوک لیام رو رو پاش پشت فرمون نشوند لیام فرمون رو گرفته بود و کوک هم دستاشو گرفته بود استارت و زد و راه افتادن تویه راه لیام پشت فرمون رو پاها کوک وایستاده بود از ذوق میزد رو فرمون
داریا:عزیزم مثل اینکه پسرم خیلی ذوق داره میدونستم قراره انقدر با بابات راحت باشی و دوست بشی بهش نشونت نمیدادم کوک که بهش برخورده بود لب زد
کوک:منظورت چیه؟حسودی میکنی(پوزخند)
داریا:اونو که قرار تو بکنی (با اعتماد به نفس)
بعد از چند دقیقه به یه ویلا چوبی مانند رسیدن که بادیگاردا زیادی بودن همه برا کوک تا کمر خم شدن و کوک هم از بینشون با داریا وارد خونه شد
داریا:چقدر قشنگه
داریا زود رفت جلو آتیش نشست و کوک هم لیام رو تو بغل داریا گذاشت لیام به داریا نگاه کرد و دهنشو تکون داد لباس داریا رو چنگ میزد
داریا:چیه پسرم گشنته؟چیزی نخوردی؟کوک چیکار کنم لیام گشنشه
کوک:هنوز شیرخشک میخوره؟
داریا:آره ولی تازگیا نتونستم زیاد غذا بهش بدم
کوک:الان میگم برن شیرخشک بگیرن خودتم یه چیزی میگیرم از بیرون میخوریم
داریا:باشه
کوک رفت بیرون
کوک:بیاید اینجا ببینم(سرد و جدی)
کوک:میرید از فروشگاه چندتا بسته شیر خشک و یدونه شیشه شیر میخرید خیلی سریع
بادیگارد:چشم رئیس
کوک:توهم میری مرغ سوخاری پیتزا میخری میاری
بادیگارد۲:چشم رئیس
هردو رفتن و کوک دوباره برگشت تو خونه و کنار داریا نشست
کوک:لیام بابا گشنت شده بیحالی؟عزیزدلم توهم یکم تحمل کن
داریا:تحمل میکنم
بعد دو دقیقه هردو بادیگارد رسیدن داریا بلند شد گذاشت آب جوش بیاد بعد از اون آب تو شیشه ریخت و پودرم ریخت شروع کرد به تکون دادنش لیام بی قراری میکرد
داریا:جانم پسرم بریم بهت شیر بدم
دخترک همینطور که سمت آتیش میرفت کنار کوک پشت میز کنار بخاری نشست شیر رو تو دهن لیام گذاشت که لیام آروم شدو.....
- ۲۳.۰k
- ۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط