من

من
در نقاط ناشناخته‌ای از این شهر به تو فکر کرده‌ام
که حتی شهرداری از وجودشان بی‌خبر است
اما روزهایی که اخبار هواشناسی
از ابری بودنِ نقاطی کور حرف می‌زند
توقع دارم
تو
برای شفای عاجلِ چشم‌هایم دعا کنی

دعا کن دوباره قسمت‌شان بشود
برشان دارم بیاورم تو را دوباره ببینند
دعا کن دوباره قسمت‌شان بشود
در تمام مسیرِ بازگشت، گریه کنند
و بعد
از دست‌هایت بپرس
چگونه بذر جنون را در بصل‌النخاع زنی کاشته‌اند
که خود هنوز ریشه در هیچ خاکی ندوانده است

من
خداوندگارِ کارهای ابلهانه‌ام
خداوندگارِ با تفألِ «دوستم دارد/ندارد» پله‌ها را بالا رفتن
خداوندگارِ معصومانه پوسیدن در پوستی که دست‌هایت را دوست دارد
خداوندگارِ ست کردن لاک ناخنم با رنگ پیراهنت در عکسی قدیمی
و بلاهت‌های رنج‌آور دیگری از این‌دست

من دیوانۀ بی‌نظیری هستم
مخواه عقلم سرجایش بیاید
مخواه دست به ترکیبِ حیرت‌انگیزِ اجزای مخیّله‌ام بزنم
و منصوبم کن
به رب‌‌النوعیِ زنان سرگشته


خدا را چه دیدی؟
شاید یک‌روز آمدم آنجا و
دیگر به ساعتم نگاه نکردم،
و تو از لبخند مشکوکم فهمیدی
که این‌بار دیگر دیرم نمی‌شود
و سرانجام خاک شهرت
استخوان‌های زنی دیوانه را قبول کرده است.

#لیلا_کردبچه
دیدگاه ها (۱۱)

میدانی یارجان! گاهی آدمیزاد میزند به سرش که قید تمام قول و ق...

میرودبرمی‌گرددمی‌رودبرمی گرددو این دور غیر باطل ادامه دارد.....

رفتن همیشه به معنای دوست نداشتن، بی تعهد بودن، وفادار نبودن ...

رنج هیچوقت از بین نمیره...فقط از نوعی به نوع دیگه تغییر ماهی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط