گاهی شراروشرم و

گاهی شراروشرم و
گاهی شور شیدایی است

این آتش از هر سر که
برخیزد تماشایی است 

دریا اگر سر می زند
بر سنگ حق دارد

تنها دوای درد عاشق
ناشکیبایی است
دیدگاه ها (۱)

یواشـکی دوستم داشته باشآدمای دنیـــای منچشــم دیدن عشــق رو ...

انـدر تـنِ مـنجـان و رگ و خـون هـمـه اوسـت...!

با منِ دردآشنا ، ناآشنایی بیش از این؟ای وفادارِ رقیبان، بی‌و...

چو یِڪ مُرۼ مُهآجر خَستہ از راہبہ آن سوے جَهان رَہ مے سِپآرم...

دلتنگی ریشه دوانده در تار و پود ِ جانم دلم گرفته هوا گرفته ز...

"همزن " و "آبمیوه گیری" ام را از هم جدا کردم .زن و شوهرند و ...

از تو می گویم غزل با این دل شیدایی امشاعر چشم فریبا ، خالق ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط