خوناشامجذابمن
#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻
#پارت3۵و۳۶
بعد انجام کارهای لازم فهمیدیم توی دهکده پری ها هستن.
سریع دستور دادم دتا چندتا سرباز باهام بیان تا بگیریمشون
..........
به دهکده پری ها تلپورت شدیم و سعی کردیم مخفیانه غافلگیرشون کنیم
.......
داشتن میرفتن سمت دروازه که به سربازا دستور دادم متوقفشون کنن
حالا وقت عملی کردن نقشم بود.
«ویو یونا»
داشتیم به راهمون ادامه میدادیم
همین که خواستیم از دروازه رد بشیم با صدای چندتا سرباز سرجامون خشک شدیم
لعنتیااااا چجوری فهمیدن کجاییم!
«ویو ات»
هنوز توی شوک بودم. چجوری فهمیدن. قطعا الان کارمون ساختست.
ولی نه من نباید میذاشتم پای یونا و یوری به این قضیه باز بشه بالاخره من این پیشنهادو بهشون دادم.
سربازا دستگیرمون کردنو داشتن به سمت قصر حرکت میکردیم.
حالا وقت این بود که بگم این نقشه فکر من بود
پس با صدای بلند داد زدم:
+وایساا! میخوام با اربابتون حرف بزنم
صدای سربازه بلند شد:
_اما ما نمیتونیم این بر اساس دستور ارباب نیست
ای کوفت ارباب ای مرض ارباب
همون لحظه صدای تهیونگ بلند شد
#پارت3۵و۳۶
بعد انجام کارهای لازم فهمیدیم توی دهکده پری ها هستن.
سریع دستور دادم دتا چندتا سرباز باهام بیان تا بگیریمشون
..........
به دهکده پری ها تلپورت شدیم و سعی کردیم مخفیانه غافلگیرشون کنیم
.......
داشتن میرفتن سمت دروازه که به سربازا دستور دادم متوقفشون کنن
حالا وقت عملی کردن نقشم بود.
«ویو یونا»
داشتیم به راهمون ادامه میدادیم
همین که خواستیم از دروازه رد بشیم با صدای چندتا سرباز سرجامون خشک شدیم
لعنتیااااا چجوری فهمیدن کجاییم!
«ویو ات»
هنوز توی شوک بودم. چجوری فهمیدن. قطعا الان کارمون ساختست.
ولی نه من نباید میذاشتم پای یونا و یوری به این قضیه باز بشه بالاخره من این پیشنهادو بهشون دادم.
سربازا دستگیرمون کردنو داشتن به سمت قصر حرکت میکردیم.
حالا وقت این بود که بگم این نقشه فکر من بود
پس با صدای بلند داد زدم:
+وایساا! میخوام با اربابتون حرف بزنم
صدای سربازه بلند شد:
_اما ما نمیتونیم این بر اساس دستور ارباب نیست
ای کوفت ارباب ای مرض ارباب
همون لحظه صدای تهیونگ بلند شد
- ۱.۷k
- ۱۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط