سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 21
دوباره صاف ایستاد که نگاهش در نگاه شاهزاده گره خورد تعجب از چهره سرد و جدی شاهزاده میبارید انگار او هم از دیدن دوشیزه در آنجا تعجب کرده بود
نگاهش را از نگاه شاهزاده جدا کرد و به سمته صندلی که کنار ملکه بیانکا بود نشست
هنوز هم در شوکه دیدن آن فرد بود کسی که افسوس از دست دادنش را میخورد همان شاهزاده بود که قرار بود باهاش ازدواج کند
این میتوانست برایش خوشآیند باشد و از همین رو لبخند نرمی روی لبش نقش بسته
شاهزاده هنوز به چشمایش اعتماد نداشت زیبایی آن دوشیزه وصف ناپذیر بود و این شاهزاده را بیشتر به وجد می آورد اما فکر های ناگهانی که به ذهنش هجوم آورد همه افکارش را بهم ریختن
ولی برای اینکه بقیه متوجه او نشوند دوباره چهره خنثی به خودش گرفت و دستانش را روی دسته های صندلی گذاشت و به صندلی تکیه داد
و با اشاره به ماتیاس فهماند که میتواند حرف اش را شروع کند
ماتیاس که تا آن لحظه کنار شاهزاده قرار داشت قدمی به جلو برداشت و خطاب به همه مهمان ها گفت
ماتیاس : همه شما از رسم دیرینه سلطنت ایتالیا خبر دارید ولی من وظیفه خود میدادم که این رسم را بازگویی کنم حال شاهزاده به هر یک از آن دوشیزه ها پیشنهاد رقص بدهد او ملکه آینده کشور خواهد بود شما هم تا تصميم ایشون میتواند از مهمانی لذت ببرید
همه افراد حاضر در جشن با تعظيم کوتاهی حرف شاهزاده را تایید کردن
..
..
ساعت ها همه با خوشحالی مشغول عش نوش بودن
و با خنده خوشحالی از جشن لذت میبردن تنها کسی که از آن وضعیت ناراضی بود و جام شرابی که در دست بود را فشار میداد رومانو ویویان بود کسی که به تازگی از منتخب شدن الویز خبر دار شده بود
اما الویز او را ندیده بود و از حضور در جشن خبر نداشت
با بخش شدن آهنگی برای رقص همه افراد جشن در سکوت فرو رفت و نگاه ها همه روی شاهزاده بود که از روی صندلی اش بلند شد همه چشم ها بر روی شاهزاده ای بود که حال به انتها پله ها رسیده بود
صندلی های استلا و الویز کنار هم قرار داشت
نفس ها حبس شده بود و هیچ کس حتا جرعت نفس کشیدن نداشت استلا با لبخند بزرگ روی لبش به شاهزاده که با چهره خنثی و جدی به سمته ان ها قدم برداشت بود
ولی آن فقد نگاه بر روی یک فرد قفل شده بود بدون حتا یک نگاه به استلا دستش را سمته الویز گرفت
او سرش را بلند کرد و نگاهش در نگاه سرد و خشمگین شاهزاده گره خورد با اضطراب خواست دستش را در دست شاهزاده گذاشت
و از روی صندلی بلند شد و به دنبال شاهزاده به سمته جایگاه رقص رفت
همه دست های برای تشویق آن ها بلند شروع به دست زدن کرد
اما نه همه بعضی ها بخاطر ازدست دادن عشق شون،
اسلاید ها پله ها و سالن جشن
پارت 21
دوباره صاف ایستاد که نگاهش در نگاه شاهزاده گره خورد تعجب از چهره سرد و جدی شاهزاده میبارید انگار او هم از دیدن دوشیزه در آنجا تعجب کرده بود
نگاهش را از نگاه شاهزاده جدا کرد و به سمته صندلی که کنار ملکه بیانکا بود نشست
هنوز هم در شوکه دیدن آن فرد بود کسی که افسوس از دست دادنش را میخورد همان شاهزاده بود که قرار بود باهاش ازدواج کند
این میتوانست برایش خوشآیند باشد و از همین رو لبخند نرمی روی لبش نقش بسته
شاهزاده هنوز به چشمایش اعتماد نداشت زیبایی آن دوشیزه وصف ناپذیر بود و این شاهزاده را بیشتر به وجد می آورد اما فکر های ناگهانی که به ذهنش هجوم آورد همه افکارش را بهم ریختن
ولی برای اینکه بقیه متوجه او نشوند دوباره چهره خنثی به خودش گرفت و دستانش را روی دسته های صندلی گذاشت و به صندلی تکیه داد
و با اشاره به ماتیاس فهماند که میتواند حرف اش را شروع کند
ماتیاس که تا آن لحظه کنار شاهزاده قرار داشت قدمی به جلو برداشت و خطاب به همه مهمان ها گفت
ماتیاس : همه شما از رسم دیرینه سلطنت ایتالیا خبر دارید ولی من وظیفه خود میدادم که این رسم را بازگویی کنم حال شاهزاده به هر یک از آن دوشیزه ها پیشنهاد رقص بدهد او ملکه آینده کشور خواهد بود شما هم تا تصميم ایشون میتواند از مهمانی لذت ببرید
همه افراد حاضر در جشن با تعظيم کوتاهی حرف شاهزاده را تایید کردن
..
..
ساعت ها همه با خوشحالی مشغول عش نوش بودن
و با خنده خوشحالی از جشن لذت میبردن تنها کسی که از آن وضعیت ناراضی بود و جام شرابی که در دست بود را فشار میداد رومانو ویویان بود کسی که به تازگی از منتخب شدن الویز خبر دار شده بود
اما الویز او را ندیده بود و از حضور در جشن خبر نداشت
با بخش شدن آهنگی برای رقص همه افراد جشن در سکوت فرو رفت و نگاه ها همه روی شاهزاده بود که از روی صندلی اش بلند شد همه چشم ها بر روی شاهزاده ای بود که حال به انتها پله ها رسیده بود
صندلی های استلا و الویز کنار هم قرار داشت
نفس ها حبس شده بود و هیچ کس حتا جرعت نفس کشیدن نداشت استلا با لبخند بزرگ روی لبش به شاهزاده که با چهره خنثی و جدی به سمته ان ها قدم برداشت بود
ولی آن فقد نگاه بر روی یک فرد قفل شده بود بدون حتا یک نگاه به استلا دستش را سمته الویز گرفت
او سرش را بلند کرد و نگاهش در نگاه سرد و خشمگین شاهزاده گره خورد با اضطراب خواست دستش را در دست شاهزاده گذاشت
و از روی صندلی بلند شد و به دنبال شاهزاده به سمته جایگاه رقص رفت
همه دست های برای تشویق آن ها بلند شروع به دست زدن کرد
اما نه همه بعضی ها بخاطر ازدست دادن عشق شون،
اسلاید ها پله ها و سالن جشن
- ۱۰.۷k
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط