پارت

پارت ۲۳


چشمامو باز کردم و خودمو توی یه اتاقک چوبی تاریک دیدم.گوشه ی اتاق اینه ی تمام قدی قرار داشت و کنارش یه میز و صندلی چوبی گرد که روش پر از گلای رز و بنفشه و مریم بود.پنجره ای وجود نداشت.حتی دری نبود که بشه بیرون رفت.
خودم روی یه صندلی چوبی نشسته بودم و هنوز دستم توی دست ارمان بود و اینور و اونورو نگاه میکردم.
دستمو کشیدم بیرون و روبروش ایستادم.
گیج شده بودم ولی توی اون چشمای مشکی هیچ چیز دیده نمیشد.
_اینجا دیگه کجاست؟
آرمان دست به سینه شد و گفت
_ینی قبلا اینجا نبودی؟
با تعجب نگاهش کردم و با تندی گفتم
_چی میگی؟اصن چجوری اومدیم اینجا؟
حالت صورتش عوض شد و با شَک گفت
_ینی تا حالا...
منتظر ادامه حرفش بودم که حرفشو قطع کرد و گفت
_مهم نیست.با من بیا...
دوباره دستشو جلوم گرفت.
به دستش نگاه کردم و اینبار نگرفتمش.شونه ای بالا انداخت و گفت
_میل خودته.بدون من نه میتونی بری بیرون.نه میتونی بری خونه...
خواست بره که سریع پریدم دو دستی دستشو چسبیدم.لبخند پیروز مندانه ای زد و به سمت دیوار رفت.ازینکه انقد بیچاره بودم در برابرش حرصم میگرفت.
دست ازادشو با پنجه روی در گذاشت و چشماشو بست.زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم.دستشو برداشت و دستگیره ای که حاضرم قسم بخورم قبلا اونجا نبود رو کشید پایین.درو باز کرد و خودش رفت بیرون منم پشت سرش رفتم.
از دیدن چیزی که میدیدم دهنم باز موند و سرجام خشک شدم...
دیدگاه ها (۱۴)

پارت۲۴ارمان جلوتر رفت و من همون جوری سرجام ایستاده بودم.جایی...

پارت ۲۵از بینمون رد شد و به سمت صندلی های دور تا دور میز رفت...

پارت۲۲به سمتش برگشتم و با اخم نگاهش کردم.تمام جدیتمو تو صدام...

🌸 آرمان🌸 در رمان ماه خاموش🌑

آیا از تغییر سبک کلیپ راضی هستید؟!خوراکی مورد علاقه من از ای...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟓چشامو آروم باز کردم توی اتاق جونگ کوک نبودم ک...

Part ¹²⁵ا.ت ویو:بین زمین و آسمون بودیم..دورتا دورمون سیاهی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط