شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست که آنچه در سر من نیست

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست! که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست! چه غم که خلق به حُسن تو

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!

چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!

اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!

شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!

کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست

اولین غزل از کتاب فاضل نظری*
دیدگاه ها (۲)

بیدار مانده ام که تورا مثنوی کنمآسوده تر بخوابعزیز دلی هنوز ...

پلی بودم سخت و سرد، گسترده به روی یک پرتگاه. این سو پاها و آ...

اسفندلبخند زمستان استاز ذوق بهــــــــــار ...

راهی که باید برویم را رفتیم ، اشکهایی که باید از غم دلتنگی ...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط