فصل اول پارت سوم

### فصل اول | پارت سوم
نویسنده: Ghazal

ماشین لندکروز مشکی با سرعت تو خیابون‌های خلوت سئول می‌رفت.
ات کنار شوگا روی صندلی عقب نشسته بود، دستاش رو زانوهاش مشت کرده بود و به پنجره‌ی تیره خیره شده بود.
هیچ‌کدوم حرف نمی‌زدن.

شوگا یه سیگار روشن کرد، دودش تو فضای بسته پیچید.
بوی تند تنباکو و عطر مردونه‌ش فضا رو پر کرد.
یه لحظه نگاهش رو از گوشی‌ش برداشت و به ات انداخت.

شوگا:
«عصبانی‌ای؟»

ات بدون اینکه سرش رو برگردونه:
«نه. فقط فکر می‌کنم چطور گردنتو با یه حرکت بشکنم.»

شوگا خنده‌ی کوتاهی کرد، صدای بم‌ش تو ماشین پیچید.
سیگار رو خاموش کرد و یهو دستش رو دراز کرد، مچ ات رو گرفت و کشید سمت خودش.
ات مقاومت کرد، ولی قدرت دست شوگا مثل پنجه‌ی آهنی بود.

شوگا صورتش رو نزدیک صورت ات آورد، نفسش داغ روی گونه‌ش:
«تو می‌تونی سعی کنی، قهرمان.
ولی یادت باشه، من شوگام. کسی که تا حالا هیچ‌کس نتونسته حتی یه خراش روش بندازه.»

ات تو چشای گربه‌ای‌ش نگاه کرد:
«تا حالا با من نجنگیدی.»

شوگا لبخند کجی زد و مچش رو ول کرد.
«دقیقاً به همین خاطر امشب نبردی.
فردا شروع می‌کنیم.»

ات:
«نبرد چی؟»

شوگا:
«آموزش. تو از فردا عضو گل سرخی.
می‌خوام بهترین مبارز گروهم بشی.»

ات خندید، خنده‌ی سرد و تمسخرآمیز:
«من برای هیچ گروه مافیایی نمی‌جنگم.»

شوگا دوباره به جلو نگاه کرد:
«می‌جنگی. چون اگه نجنگی، هانا می‌میره.»

ات خشکش زد.
سرش رو سریع چرخوند:
«چی گفتی؟»

شوگا آروم، بدون احساس:
«نامجون همین الان هانا رو با خودش برده.
اگه تو همکاری نکنی، فردا صبح جنازه‌ش رو برات می‌فرستم.»

ات نفسش بند اومد. مشتش رو گره کرد، خواست بپره روش، ولی شوگا سریع‌تر بود.
دستش رو دور گردنش انداخت و محکم به صندلی فشار داد.
نه آنقدر که خفه‌ش کنه، فقط آنقدر که بفهمه کی بالاست.

شوگا تو چشاش زمزمه کرد:
«آروم باش، جنگجو.
هانا زنده می‌مونه، اگه تو خوب رفتار کنی.
نامجون هم مثل من عاشق چیزای نشکنه. اون هانا رو می‌خواد، درست مثل من که تو رو می‌خوام.»

ات با خشم نفس می‌کشید، ولی دیگه تکون نخورد.
شوگا دستش رو آروم ول کرد و دوباره سیگار روشن کرد.

ماشین جلوی یه عمارت بزرگ تو منطقه‌ی بالای شهر وایستاد.
دیوارهای بلند، دوربین همه‌جا، نگهبان‌های مسلح با علامت گل رز قرمز روی بازوشون.

شوگا در رو باز کرد و دستش رو سمت ات دراز کرد:
«خوش اومدی به خونه‌ی جدیدت.»

ات دستش رو نگرفت. خودش پیاده شد و با قدم‌های محکم رفت داخل.
شوگا پشت سرش، با لبخند نگاهش می‌کرد.

داخل عمارت، همه چیز لوکس و تاریک بود.
مبل‌های چرم مشکی، گل‌های رز قرمز تو هر گوشه، بوی چوب و عطر گرون.

شوگا ات رو برد طبقه‌ی بالا، یه اتاق بزرگ با پنجره‌های ضدگلوله.
تخت king size، کمد پر از لباس‌های زنونه‌ی نو، و یه میز با جعبه‌ی مشکی روش.

شوگا:
«این اتاقته.
لباساتو عوض کن. فردا صبح ساعت شش، سالن تمرین.»

ات چرخید سمتش:
«اگه به هانا آسیبی برسه، قسم می‌خورم خودم تو رو می‌کشم.»

شوگا قدم جلو گذاشت، دستش رو گذاشت رو دیوار کنار سر ات و خم شد:
«و اگه به خودت آسیبی برسه، من نامجون رو می‌کشم.
پس بهتره هر دو خوب رفتار کنیم.»

چند ثانیه به هم نگاه کردن.
هوا پر از تنش بود، پر از خشم، و یه چیز دیگه… یه جرقه‌ی عجیب که هیچ‌کدوم نمی‌خواستن اسمشو بذارن.

شوگا عقب رفت، در رو بست و قفل کرد.

ات تنها موند.
به تخت نشست، گوشی‌ش رو درآورد تا به هانا زنگ بزنه، ولی سیگنال نبود.
جعبه‌ی مشکی رو باز کرد.

داخلش یه لباس تمرین مشکی، یه جفت دستکش بوکس، و یه گل رز قرمز تازه بود.
زیر گل، یه یادداشت با خط مردونه:

«به گل سرخ خوش اومدی، جنگجوی من.
فردا شروع می‌کنیم.
– شوگا»

ات گل رو برداشت، خاردارش دستش رو زخمی کرد.
خون قطره‌قطره ریخت رو کاغذ.

ات لبخند تلخی زد و زیر لب گفت:
«ببینیم کی اول خون می‌ریزه، گل سرخ.»

ادامه دارد… 🌹🔥
دیدگاه ها (۰)

لطفا بخونید

#برای_شمادوستتون دارم i love you 사랑해요

### فصل اول | پارت دوم: دو گل رز و دو گرگ نویسنده: Ghazal ...

رمان جدید مافیای گل سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط