به من میگفت

به من می‌گفت :
چشم‌های تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده. تاب و تحمل نگاه‌های تو را نداشتم. نمی دیدی که چشم به زمین می‌دوختم؟
به او گفتم :
در چشم‌های من دقیق‌تر نگاه کن!
جز تو هیچ چیزی در آن نیست.
می‌گفت :
نه، یک دنیای مرموز در این نگاه نهفته. من آدم خجولی بودم، چشم‌های تو به من جرأت دادند.
📚چشمهایش
#بزرگ_علوی
دیدگاه ها (۲۴)

دانشجوی ترم یک جهانگردی بودمکه دیدمش و فهمیدم همه‌ی جهان لاب...

بیاین باهم ب صدای #اِبی گوش بدیم...😀🌱شبتون ب عشق...#حس_خوب_ف...

الان ‌باید روبروی خونه‌م ‌یه‌مزرعه ‌بود...چنتایی اسب ‌و ‌ی س...

اندکی #آرامش بنوشیم...😀🌱#حس_خوب_فرفری 😍

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۹

سرزمینی که...هردویمان را در آغوش کشیدطرحی انداخت به وسعت یک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط