سرزمینی که

سرزمینی که...
هردویمان را در آغوش کشید
طرحی انداخت به وسعت یک فاصله تا ابد
دست هایشان تا قلب آرزوهایمان رسید
وقتی به چشم هایم اعتماد نداشتم
ریشه هایمان به تاریخ پیوند خورد
و ما رنگ های آواره بودیم عزیزم!
که تیره تیره هرجا پراکنده شدیم


بعد از تو...
هر اتفاقی خود همان اتفاق بود
و چقدر در وجودم احساس مُرده داشتم
و چه اندازه قبرهای سنگی فراوان
بعد از تو...
چطور می توانستم به تو فکر نکنم
وقتی گریه هایم
این بارِ سنگین را به گردن گرفت
و آخرین آغوشت
شعر تازه ای شد
تا باقیِ عمرم...
فراموشی نگیرم...
دیدگاه ها (۳)

حاجی امروز رفتیم اردو انقدر جیغ زدم صدام گرفته برای اولین با...

پسر دبستانیا چقدر دختر ندیدن😂طرف وسط خیابون کشید پایین چسبید...

خیلی درد دارم😭😭😭

مثل سگ تب دارم و بدنم درد میکنه دارم جر میخورم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط