love Between the Tides
love Between the Tides²⁹
م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی
تهیونگ: من ننوشته بودم
م: یعنی اون عوضی بوده ا/ت فکر کرده تو بودی بخاطر همین خیلی خوشحال بود
تهیونگ: آره ا/ت بهم زنگ زد گفت چرا نمیای؟ من نمیدونستم منظورش چیه اما ادرسش رو بهم گفت رفتم اونجا دیدم چونسو اونجاست تعقیبش کردم یعنی ا/ت زودتر رفت ولی چونسو نرفت ولی وقتی تلفنش زنگ خورد رفت منم رفتم دنبالش اما گمش کردم به سختی پیداش کردم و رفتم تو هتلی که درش نیمه بازه رفتم داخل دیدم ا/ت افتاده رو زمین فکر کنم ا/ت میخواسته بهش پولی بده
م: بمیرم برای دخترم....
یک هفته بعد
ا/ت هنوز بیهوش رو تخت بود دکتر گفته بود ا/ت نه زنده بود نه مرده ولی ما ناامید نبودیم میدونستیم ا/ت برمیگرده
کنار ا/ت بودم دستش رو گرفته بودم
تهیونگ: ا/ت یک هفتست که الان کنار ما نیستی بهوش بیا به اشک های مامانت نگاه کن و بهش بیا مارو همینجا تنها نزار ما دیگه نمیتونیم
کنار تختش باهاش حرف میزدم و کم کم اشک میریختم
تهیونگ: کوچولو برگرد کنارمون ما منتظرتیم
م: تهیونگ
تهیونگ: جانم خاله
م: باید بری دیگه تو این هفته کامل اینجا بودی فقط یک ساعت میرفتی برو استراحت کن
تهیونگ: نه خاله
م: ازت خواهش میکنم برو بخاطر مامانت برو پیش مامانت میدونی یه هفته نرفتی پیشش نگرانته
تهیونگ: چشم ولی زود برمیگردم
م: باشه عزیزم
رفتم بیرون از بیمارستان....
مادر ا/ت
کنار تخت ا/ت بودم
م:دخترم تهیونگ رو میبینی خیلی دوست داره و نگرانته پس بخاطر او هم که شده بهوش بیا او خیلی کمکت کرد
چند دقیقه بعد
خسته بودم کنار تخت ا/ت چشمام سنگین شد میخواستم بخوابم که متوجه حرکتی از
ا/ت شدم سریع بلند شدم دیدم چشماش رو باز کرده
م: دخترمم
چیزی نمیگفت فقط نگاه میکرد
م: ا/ت
ا/ت: مامان
م: جانم جانم یه لحظه صبر کن آقای دکتر آقای دکتر
👨🏻⚕️: بله
م: دخترم بهوش اومد
👨🏻⚕️: پرستاران سریع بیاید خانم شما برید بیرون
با خوشحالی رفتم بیرون زنگ زدم به تهیونگ
تهیونگ: جانم خاله
م: تهیونگ
تهیونگ: جانم
م: ا/ت ا/ت
تهیونگ: خاله چرا گریه میکنی؟
م: ا/ت دیگه بیهوش نیست
تهیونگ: یعنی چی؟ خاله
م: همه چیز تموم شد
تهیونگ: خالهه ا/ت ا/ت
👨🏻⚕️: میتونید ببینیدش
م: ممنون
تهیونگ: خاله چیشده؟
م: بیا دخترم با تهیونگ حرف بزن
تهیونگ: خالههه دارم میمرم از استرس چه اتفاقی برای ا/ت افتاده
ا/ت: الوو
تهیونگ: ا/ت ا/ت
ا/ت: تتهیونگ
تهیونگ: جاننم
ا/ت: بیا
تهیونگ: الان میام ...
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی
تهیونگ: من ننوشته بودم
م: یعنی اون عوضی بوده ا/ت فکر کرده تو بودی بخاطر همین خیلی خوشحال بود
تهیونگ: آره ا/ت بهم زنگ زد گفت چرا نمیای؟ من نمیدونستم منظورش چیه اما ادرسش رو بهم گفت رفتم اونجا دیدم چونسو اونجاست تعقیبش کردم یعنی ا/ت زودتر رفت ولی چونسو نرفت ولی وقتی تلفنش زنگ خورد رفت منم رفتم دنبالش اما گمش کردم به سختی پیداش کردم و رفتم تو هتلی که درش نیمه بازه رفتم داخل دیدم ا/ت افتاده رو زمین فکر کنم ا/ت میخواسته بهش پولی بده
م: بمیرم برای دخترم....
یک هفته بعد
ا/ت هنوز بیهوش رو تخت بود دکتر گفته بود ا/ت نه زنده بود نه مرده ولی ما ناامید نبودیم میدونستیم ا/ت برمیگرده
کنار ا/ت بودم دستش رو گرفته بودم
تهیونگ: ا/ت یک هفتست که الان کنار ما نیستی بهوش بیا به اشک های مامانت نگاه کن و بهش بیا مارو همینجا تنها نزار ما دیگه نمیتونیم
کنار تختش باهاش حرف میزدم و کم کم اشک میریختم
تهیونگ: کوچولو برگرد کنارمون ما منتظرتیم
م: تهیونگ
تهیونگ: جانم خاله
م: باید بری دیگه تو این هفته کامل اینجا بودی فقط یک ساعت میرفتی برو استراحت کن
تهیونگ: نه خاله
م: ازت خواهش میکنم برو بخاطر مامانت برو پیش مامانت میدونی یه هفته نرفتی پیشش نگرانته
تهیونگ: چشم ولی زود برمیگردم
م: باشه عزیزم
رفتم بیرون از بیمارستان....
مادر ا/ت
کنار تخت ا/ت بودم
م:دخترم تهیونگ رو میبینی خیلی دوست داره و نگرانته پس بخاطر او هم که شده بهوش بیا او خیلی کمکت کرد
چند دقیقه بعد
خسته بودم کنار تخت ا/ت چشمام سنگین شد میخواستم بخوابم که متوجه حرکتی از
ا/ت شدم سریع بلند شدم دیدم چشماش رو باز کرده
م: دخترمم
چیزی نمیگفت فقط نگاه میکرد
م: ا/ت
ا/ت: مامان
م: جانم جانم یه لحظه صبر کن آقای دکتر آقای دکتر
👨🏻⚕️: بله
م: دخترم بهوش اومد
👨🏻⚕️: پرستاران سریع بیاید خانم شما برید بیرون
با خوشحالی رفتم بیرون زنگ زدم به تهیونگ
تهیونگ: جانم خاله
م: تهیونگ
تهیونگ: جانم
م: ا/ت ا/ت
تهیونگ: خاله چرا گریه میکنی؟
م: ا/ت دیگه بیهوش نیست
تهیونگ: یعنی چی؟ خاله
م: همه چیز تموم شد
تهیونگ: خالهه ا/ت ا/ت
👨🏻⚕️: میتونید ببینیدش
م: ممنون
تهیونگ: خاله چیشده؟
م: بیا دخترم با تهیونگ حرف بزن
تهیونگ: خالههه دارم میمرم از استرس چه اتفاقی برای ا/ت افتاده
ا/ت: الوو
تهیونگ: ا/ت ا/ت
ا/ت: تتهیونگ
تهیونگ: جاننم
ا/ت: بیا
تهیونگ: الان میام ...
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
- ۱۷۱.۳k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط