عشقی ز زیبا و درخشان
عشقی ز زیبا و درخشان
پارت ۸
از زبان نویسنده
سونیک در حال گریه رفت خونه و روی تخت خوابید
تیلز هنوز داره گریه میکنه قلبش بد جوری شکسته بخاطر خیانت سونیک
۱ساعت بعد
سونیک رفت خونه ی تیلز و در زد
سونیک: هی تیلز....میشه بیام تو میخوام باهات حرف بزنم...
تیلز از تخت برخاست و اشکاشو پاک کرد و در رو باز کرد
تیلز: بهم خیانت کردی بعد میخوای باهام حرف بزنی؟
سونیک: ببین...معذرت میخوام اون فقط میدونی دوستمه چیز دیگه ای بینمون نیست
تیلز؛ پس چرا بوس کردید؟
سونیک؛ کار همیشگیمونه کلا کار دوستانمونه
تیلز؛ نمیبخشمت
تیلز در رو محکم بست
سونیک تعجب کرد و قلبش شکست
سونیک رفت
فردا ۸صبح
تیلز از خواب پا شد
یهو حالش بد شد و حالت طعوق و رفت سمت سرویس بهداشتی(دستشویی)
تو سینک بالا میاره
تیلز زیرلب؛ چی شد؟
تیلز میشینه رو زمین
تیلز: فک کنم باید دکتر رو برم
تیلز برخاست و رفت بیرون
رفت سمت بیمارستان
رفت یه دکتر پیدا کرد یه دکتر زن
رفت از خودش تست بگیره
۱۰دقیقه بعد
جواب ازمایش میاد و تیلز میخونه
جواب ازمایش؛ شما حامله اید
تیلز تعجب میکند
تیلز زیرلب؛ این...این غیر ممکنه!...یعنی دارم واقعا م-مادر میشم؟!
تیلز به دکتر نگاه میکنه
تیلز: دکتر مطمعنید این جواب ازمایش منه؟ اشتباه نشده باشه!
دکتر: این جواب ازمایش خون شماست دقیقا همینیه که هست
در ذهن تیلز: حالا چه جوری باید به سونیک بگم!؟
تیلز؛ ممنون خدافظ
دکتر: خدافظ
تیلز رفت خونه و افکارش پر شده از این که چه جوری به سونیک بگه
ادامه دارد....
نویسنده؛ داستان داره بالای ۱۸ سال میشه🌚
پارت ۸
از زبان نویسنده
سونیک در حال گریه رفت خونه و روی تخت خوابید
تیلز هنوز داره گریه میکنه قلبش بد جوری شکسته بخاطر خیانت سونیک
۱ساعت بعد
سونیک رفت خونه ی تیلز و در زد
سونیک: هی تیلز....میشه بیام تو میخوام باهات حرف بزنم...
تیلز از تخت برخاست و اشکاشو پاک کرد و در رو باز کرد
تیلز: بهم خیانت کردی بعد میخوای باهام حرف بزنی؟
سونیک: ببین...معذرت میخوام اون فقط میدونی دوستمه چیز دیگه ای بینمون نیست
تیلز؛ پس چرا بوس کردید؟
سونیک؛ کار همیشگیمونه کلا کار دوستانمونه
تیلز؛ نمیبخشمت
تیلز در رو محکم بست
سونیک تعجب کرد و قلبش شکست
سونیک رفت
فردا ۸صبح
تیلز از خواب پا شد
یهو حالش بد شد و حالت طعوق و رفت سمت سرویس بهداشتی(دستشویی)
تو سینک بالا میاره
تیلز زیرلب؛ چی شد؟
تیلز میشینه رو زمین
تیلز: فک کنم باید دکتر رو برم
تیلز برخاست و رفت بیرون
رفت سمت بیمارستان
رفت یه دکتر پیدا کرد یه دکتر زن
رفت از خودش تست بگیره
۱۰دقیقه بعد
جواب ازمایش میاد و تیلز میخونه
جواب ازمایش؛ شما حامله اید
تیلز تعجب میکند
تیلز زیرلب؛ این...این غیر ممکنه!...یعنی دارم واقعا م-مادر میشم؟!
تیلز به دکتر نگاه میکنه
تیلز: دکتر مطمعنید این جواب ازمایش منه؟ اشتباه نشده باشه!
دکتر: این جواب ازمایش خون شماست دقیقا همینیه که هست
در ذهن تیلز: حالا چه جوری باید به سونیک بگم!؟
تیلز؛ ممنون خدافظ
دکتر: خدافظ
تیلز رفت خونه و افکارش پر شده از این که چه جوری به سونیک بگه
ادامه دارد....
نویسنده؛ داستان داره بالای ۱۸ سال میشه🌚
- ۳.۴k
- ۰۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط