رز مشغول چیدن میز صبحانه بود قبل از اینکه میز رو بچینه خودش چند ...
#20
رز مشغول چیدن میز صبحانه بود قبل از اینکه میز رو بچینه خودش چند لقمه صبحانه خورده بود تا ضعف نکنه بلاخره کوک به همراه رونا از پله ها اومد پایین رز هم یه گوشه کنار خدمتکارا دیگه وایساد همون موقع از پنجره یه پروانه زرد رنگ اومد تو که چشم رز بهش خورد و چشاش برق زد همون موقع پروانه رو نوک بینی رز نشست که باعث شد چشما رز تو هم بره و این از چشم کوک دور نموند کوک به رز زل زده بود رز یواشکی میخندید کوک لبخندی رو لباش اومد رز دستشو آروم سمت دماغش برد که پروانه باز کرد و رو سر رز نشست رز ازیت بود برا همین اخم کرده بود و لباشو غنچه کرده بود و باعث خنده بیشتر کوک شد که رونا هم متوجه خنده کوک شد
(از این به بعد علامت میزارم برا شخصیت ها
رز:+ کوک:ـ رونا:=)
=هی به چی میخندی
پسر لبخندشو خورد و آروم گفت
-هیچی چیزی نیست یاده چیزی افتادم
رونا چشمش به رز خورد و تازه متوجه شد چرا کوک میخنده و اخمی کرد
=همه اینجارو ترک کنن میخوام با همسرم تنها صبحانه بخوریم
همه سریع رفتن مخصوصا دختر با همون حالت پروانه اصلن نمیرفت انگار رز یه گل زیبا و خوش بو بود که پروانه نمیتونست ازش دل بکنه
-چیزی شده؟
=نه عزیزم صبحانتو بخور
-چرا بهشون گفتی برن چه اشگالی داشت؟
=وا جونم نباید باهم تنها باشیم؟
کوک خنده زوری کرد و سرشو نشونه باشه تکون داد کوک امروز خوش شانس بود چون رونا امروز میرفت خونه پدرش چون مریض بود و کوک چون بیرون نمیرفت امروز تنها بود و همینطور خوشحال همون موقع صدا خنده نازی اومد کوک داشت کتاب میخوند با این صدا کتاب رو بست و از تراس حیاط رو نگاه کرد باورش نمیشد اون پروانه هنوزم دور اون دختر میگشت از اون موقع تاحالا تا الان دورش میچرخید وقتی میچرخید دامن دختر چین های پایینش باز میشد
+هی ولم کن دیگه همش دنبال منی (خنده)
کوک تصمیم گرفت بره پایین تو حیاط کمی موهاش رو مرتب کرد و رفت پایین و......
کلی پارت آماده کردم
رز مشغول چیدن میز صبحانه بود قبل از اینکه میز رو بچینه خودش چند لقمه صبحانه خورده بود تا ضعف نکنه بلاخره کوک به همراه رونا از پله ها اومد پایین رز هم یه گوشه کنار خدمتکارا دیگه وایساد همون موقع از پنجره یه پروانه زرد رنگ اومد تو که چشم رز بهش خورد و چشاش برق زد همون موقع پروانه رو نوک بینی رز نشست که باعث شد چشما رز تو هم بره و این از چشم کوک دور نموند کوک به رز زل زده بود رز یواشکی میخندید کوک لبخندی رو لباش اومد رز دستشو آروم سمت دماغش برد که پروانه باز کرد و رو سر رز نشست رز ازیت بود برا همین اخم کرده بود و لباشو غنچه کرده بود و باعث خنده بیشتر کوک شد که رونا هم متوجه خنده کوک شد
(از این به بعد علامت میزارم برا شخصیت ها
رز:+ کوک:ـ رونا:=)
=هی به چی میخندی
پسر لبخندشو خورد و آروم گفت
-هیچی چیزی نیست یاده چیزی افتادم
رونا چشمش به رز خورد و تازه متوجه شد چرا کوک میخنده و اخمی کرد
=همه اینجارو ترک کنن میخوام با همسرم تنها صبحانه بخوریم
همه سریع رفتن مخصوصا دختر با همون حالت پروانه اصلن نمیرفت انگار رز یه گل زیبا و خوش بو بود که پروانه نمیتونست ازش دل بکنه
-چیزی شده؟
=نه عزیزم صبحانتو بخور
-چرا بهشون گفتی برن چه اشگالی داشت؟
=وا جونم نباید باهم تنها باشیم؟
کوک خنده زوری کرد و سرشو نشونه باشه تکون داد کوک امروز خوش شانس بود چون رونا امروز میرفت خونه پدرش چون مریض بود و کوک چون بیرون نمیرفت امروز تنها بود و همینطور خوشحال همون موقع صدا خنده نازی اومد کوک داشت کتاب میخوند با این صدا کتاب رو بست و از تراس حیاط رو نگاه کرد باورش نمیشد اون پروانه هنوزم دور اون دختر میگشت از اون موقع تاحالا تا الان دورش میچرخید وقتی میچرخید دامن دختر چین های پایینش باز میشد
+هی ولم کن دیگه همش دنبال منی (خنده)
کوک تصمیم گرفت بره پایین تو حیاط کمی موهاش رو مرتب کرد و رفت پایین و......
کلی پارت آماده کردم
- ۱.۴k
- ۱۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط