رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۵۱


دیانا: تو دلم خاک تو سری بهشون گفتم که با راهنمایی ستایش به سمت داخل رفتیم

ارسلان: روی مبل کنار یاشار و دیانا نشستم که

دیانا: مادر ستایش داشت سر بحث و باز میکرد بلند نبودم دست پاچه خواستی جیزی بگم که ارسلان هیلی خوب شروع کرد به صحبت کردم مامان ستایش صحبت های ارسلان و تحسین میکرد مگه چند بار رفته بود خاستگاری کمی حرف زدیم که مادرش ستایش صدا زد

یاشار: ستایش تا از آشپزخونه اومد چشمم روش موند
دیدگاه ها (۲)

رمان بغلی من پارت ۵۲دیانا: اخمی کردم بدون اینکه کسی متوجه بش...

رمان بغلی من پارت ۵۳دیانا: این چه حرفیه مشکلی نیستارسلان :آر...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

رمان بغلی من پارت ۴۹دیانا: با خجالت سلام دادم یاشار: من برم ...

رمان بغلی من پارت ۵۴یاشار: آروم سری تکون دادم و نگاهی به ستا...

رمان بغلی من پارت ۴۷ارسلان: حله دیانا: آه آه فردا میخوای زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط