قصههایجزیره سریالی بود که دهههفتاد جمعه شب ها ساعت بیس

قصه_های_جزیره سریالی بود که دهه_هفتاد جمعه شب ها ساعت بیست و یک ازشبکه_دو پخش میشد.
اون زمان برنامه های تلویزیونی و حتی اکثر کارتون ها به صورت هفته ای پخش می شدند.
مثل این سریال که جمعه ها پخش می شد.
این مجموعه تلویزیونی در چندین فصل و با تعداد قسمت های زیادی در طی زمان پخش میشد به صورتی که بزرگ شدن بازیگران مخصوصا بچه ها رو به خوبی همراه با خودمان به خوبی حس می کردیم.
این سریال روزها, ماهها, و فصل های مختلف و شاید یکی دو سال تحصیلی پخشش طول کشید.
و یکی از سریال های محبوب بود که در زمان خودش مردم رو پای تلویزیون میخکوب می کرد. گاهی بخاطر اماده نبودن ...گاهی مناسبت هاو .. پخشش به هفته بعد یا ساعات پایانی شب موکول میشد که مردمو ناراحت میکرد.
خاله_هتی قصه های جزیره بخاطر سرطان معده درگذشت.عمه_الیزا هم درگذشت.
مدرسه ما دو شیفت بود یک هفته صبح می رفتیم هفته بعد ظهر, وقتی که شیفت صبح بودیم و بنده که دقیقه نودی بودم همراه این سریال مشق هامو می نوشتم و اگه زیاد بود فردا ظهر ساعت چهارده تکرارشو می دیدم اما اگر شیفت ظهر بودم راحت نگاهش میکردم.
شاید اون زمان خیلی چیز های اون زمان شبیه زندگی خود ما بود.البته شایدااا
یکیش خانواده احترام به بزرگترها و اخلاق و زندگی در روزهای برفی,کم توقع بودن, باهم بودن,حالا مقصر هرکی هست(حاکمیت یا مردم) کاری نداریم اما مردم اون زمان اینقدر حقه باز و کلک نبودند . خیلی چیزها سرجای خودش بود بزرگ سرجای خودش کوچک سرجای خودش ..مادر مادربزرگ پدر پدربزرگ...هرچی روزگار گذشت چشم و هم چشمی و دیده شدن افراطی جای خودشو بین زندگی مردم بیشتر کرد در حالی که ازش می نالیدند و می نالند

در کل مردم در هر سنی با کاراکترهای این سریال ارتباط برقرار کرده بودند
و خاطره انگیز است و با این سریال شاید زندگی کردند
فردا صبح یا سرکار رفتند یا مدرسه یا....

یادش بخیر
دیدگاه ها (۶)

گاهی بچه ها اینقدر عقب میرفتن که به دیوار می خوردند..شما چی...

بچه بودم مادرم بیشتر شب های بلند زمستان چرخ خیاطیشو میاورد ...

خب, طبق جمله معروف و کلیشه ای که برای خیلی از خاطرات نوشته م...

بچه بودم خاطرم هست گاهی بعضی بزرگترها ما بچه ها را می دیدند....

از وقتی که این بنده خدا خووووووودکشی کرد !!!امثال BBC دیگه ن...

همه داریم جون می‌کنیم تا بتونیم یکم بهتر زندگی کنیم، کی گفته...

رفتم و برگشتم جز باباش هیچ کس در منزل نبود از باباش پرسیدم د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط