mirza71mungo
۲۳.۰k
مطلب
۶.۴k
دنبالکننده
۱۵۶
دنبالشده
mirza
شام گاهی در رهی بودم روان
تن روان دل به دنبال آب و نان
من نمیدانم چنان شد یا چنین
پای من لغزید خوردم بر زمین
رهنوردی مهربان سویم دوید
دست او تا زیر بازویم رسید
بیخ گوش گفت لنگی یا که مست
وارسی کن ببین کجاهایت شکست
گفتمش نی مستم نی هم علیل
افتاده ام خودهم نمیدانم دلیل
یا کهنه ازکفش یا که تقصیر ز پای
دست من بگیر تا که برخیزم ز جای
دست من را بگرفت با دست دیگر
کیسه ام
می چوست تا که یابد مگر
من در این فکرم که او مرد خداست
او در این سودا که جیبم در کجاست..🗡️
تن روان دل به دنبال آب و نان
من نمیدانم چنان شد یا چنین
پای من لغزید خوردم بر زمین
رهنوردی مهربان سویم دوید
دست او تا زیر بازویم رسید
بیخ گوش گفت لنگی یا که مست
وارسی کن ببین کجاهایت شکست
گفتمش نی مستم نی هم علیل
افتاده ام خودهم نمیدانم دلیل
یا کهنه ازکفش یا که تقصیر ز پای
دست من بگیر تا که برخیزم ز جای
دست من را بگرفت با دست دیگر
کیسه ام
می چوست تا که یابد مگر
من در این فکرم که او مرد خداست
او در این سودا که جیبم در کجاست..🗡️
تاریخ عضویت:
۱۴۰۱/۰۸/۰۴
مطالب
کالکشن
ها
{{#is_pinned}}
{{/is_pinned}}
{{#slides.0}}
{{/slides.0}}
هیچ دادهای یافت نشد