دلتنگش شدم چشمانم را بستم او را از میان خاطرهها بیرون

دلتنگش شدم، چشمانم را بستم، او را از میان خاطره‌ها بیرون آوردم، در میان آغوشم تصورش کردم. لبخندی بر لبم بود، قطره‌ی اشکی هم از گوشه‌ی چشمم جاری شد …
دیدگاه ها (۰)

نمی‌دانم اُمید را چه تعبیر میکنی. برای یک شمعدانی خسته، جوان...

انگار قبل از آمدنت، تو را دوست داشتم. انگار تو را در جایی و ...

قلبم را دوست دارم. همانجا كه تنها به من و تو تعلق دارد، بی‌د...

فیک شاهزاده من

قهوه تلخ پارت۵۱ویو دازای قطره اشکی از گوشه چشمم ریخت ناخوداگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط