p۱۶

صبح با دل درد شدیدی بیدار شدم دستمو کشیدم روی تخت دیدم جای تهیونگ خالیه چشمامو باز کردم دیدم نیست بلند شدم نشستم
ک فهمیدم من اصلا توی اتاق خودمون نیستم
همچین اتاقی هم توی خونمون نداشتیم
اتاق تم جالبی داشت مشکی و قرمز
بلند شدم رفتم درو باز کنم اما در قفل بود
ی: کسی اینجا نیست؟ درو باز کنید *داد*
میزدم ب در اما کسی درو باز نمیکرد
چند دقیقه بعد من پشت در نشسته بودم ک صدای چرخوندن کلید توی در اومد
از پشت در بلند شدم و در باز شد و قامت کوک توی چار چوب در ظاهر شد
ی: ت....... تو؟ چرا منو اوردی اینجا؟ اصلا چجوری اوردی اینجا؟
ک: خیلی هم سخت نبود
اومد داخل و در رو پشت سرش بست
ی: چی میخای؟
ک: خودمم دقیقا نمیدونم امااا
ی: اما؟
ک: ی فکرایی تو سرم دارم 😏
و از اتاق رفت بیرون
از این حرفش ی دلهوره عجیبی گرفتم یعنی چ فکری توی سرش داره


ببخشید کم بود فردا از مدرسه ک اومدم میزارم بازم حدودا ساعت ۲🙏
نظر یادتون نره❤
دیدگاه ها (۸)

p⑦

p17

p⑥

p15

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

رمان بغلی من پارت ۶۳دیانا: آره ارسلان: حالا من از حرفی که او...

My sweet trouble 60✨اسلاید دوم: سایونسوم: تهیونگ با سردرد شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط