پارت
پارت ۴
رز وحشی
ات...
داخل فکر و افکارا قرق بودم و به جای نامعلوم خیره بودم که.....
خودکار از دست جونگ کوک افتاد
سریع به خودم امدم و خودمو جمع کردم......
بلند شد و خودکارو از روز زمین بر داشت
ات:چرا؟
کوک:چرا چی؟
ات:منو دزدیدی؟
کوک:اها راستی خوبه یادم انداختی
ات:میشه بگی؟
کوک:خوب راستش........من ی دختر عمو دارم که میخواد با من ازدواج کنه
ات:به من چه ....اها....به پای هم پیر بشید
نمیدنم چرا یهو حسودیم کرد دست خودم نبود
کوک:الان داری حسودی میکنی؟
ات:نه....گفتم که به من چه
دارم زِر میزنم دارم از حسودی میمیرم
کوک:داری از حسودی میمیری
پشمام از کجا فهمید؟
ات:نه گفتم بازم میگم من حسود نیستم!
کوک:معلومه...............خوب زیاد حسودی نکن..............فردا شب میخوان منو دختر عموم رو زن و شوهر اعلام کنن
ات:این خیلیم خوبه
کوک:نه اصلاً .....من دوسش ندارم
ات :چرا ؟
کوک،:چون اون زیر*****خواب****همه
ات:نههه !دروغ
کوک :نه همه چی راسته
ات:خوب هالا من چی کار کنم
کوک:زن من شو(جدی )
ات:چیییییی
کوک:پرده گوشم پاره شد...تو فقط نقش بازی کن
ات:اَمر دیگه نداری؟
کوک:نه... نقشت رو خوب بازی کن(حالت ی دستور مانند)
نمیتونستم بگم نه چون منو زندم نمیزاشت
ات:هی من بازیگر نیستم برو یکی دیگه توی تورت کن
کوک:کاری که گفت رو انجام میدی (جدی،خیلی هم عصبانی)
ات:نمی...........
با توفنگ روبه رو شدم
کوک:اگر مخالفت کنی ی گوله حرومت میکنم
ات:اصلا برام مهم نیست
کوک:چی؟
ات:چیه فکر کردی من جان دوستم؟نه عزیزم
کوک :چه بهتر
چشمامو براش چرخوندم
لبطه من خودم میخواستم بمیرم
کوک:جواب سوال منو بده
ات:بگو
کوک :چرا از خونه فرار کردی ؟
ات:جانمممممم؟کی من؟
کوک :اره تو
ات:نه خوب چیزه منو هانا رفتیم غذا بخوریم هانا خیلی گرسنش بود.....من چرا دارم به تو توضیح میدم؟
کوک کمی به ات نزدیک شد
کوک:باید میدادی
ات:ایشششش
کوک:بامن هم ازدواج میکنی
ات:نه نمیکنم
کوک:خفه شو (عربده)
بغض گلوم رو گرفت وسیع در مهار کردن اشکام بودم
ی باشه اروم گفتم و منو برد پیش هانا
۷تا لایک
رز وحشی
ات...
داخل فکر و افکارا قرق بودم و به جای نامعلوم خیره بودم که.....
خودکار از دست جونگ کوک افتاد
سریع به خودم امدم و خودمو جمع کردم......
بلند شد و خودکارو از روز زمین بر داشت
ات:چرا؟
کوک:چرا چی؟
ات:منو دزدیدی؟
کوک:اها راستی خوبه یادم انداختی
ات:میشه بگی؟
کوک:خوب راستش........من ی دختر عمو دارم که میخواد با من ازدواج کنه
ات:به من چه ....اها....به پای هم پیر بشید
نمیدنم چرا یهو حسودیم کرد دست خودم نبود
کوک:الان داری حسودی میکنی؟
ات:نه....گفتم که به من چه
دارم زِر میزنم دارم از حسودی میمیرم
کوک:داری از حسودی میمیری
پشمام از کجا فهمید؟
ات:نه گفتم بازم میگم من حسود نیستم!
کوک:معلومه...............خوب زیاد حسودی نکن..............فردا شب میخوان منو دختر عموم رو زن و شوهر اعلام کنن
ات:این خیلیم خوبه
کوک:نه اصلاً .....من دوسش ندارم
ات :چرا ؟
کوک،:چون اون زیر*****خواب****همه
ات:نههه !دروغ
کوک :نه همه چی راسته
ات:خوب هالا من چی کار کنم
کوک:زن من شو(جدی )
ات:چیییییی
کوک:پرده گوشم پاره شد...تو فقط نقش بازی کن
ات:اَمر دیگه نداری؟
کوک:نه... نقشت رو خوب بازی کن(حالت ی دستور مانند)
نمیتونستم بگم نه چون منو زندم نمیزاشت
ات:هی من بازیگر نیستم برو یکی دیگه توی تورت کن
کوک:کاری که گفت رو انجام میدی (جدی،خیلی هم عصبانی)
ات:نمی...........
با توفنگ روبه رو شدم
کوک:اگر مخالفت کنی ی گوله حرومت میکنم
ات:اصلا برام مهم نیست
کوک:چی؟
ات:چیه فکر کردی من جان دوستم؟نه عزیزم
کوک :چه بهتر
چشمامو براش چرخوندم
لبطه من خودم میخواستم بمیرم
کوک:جواب سوال منو بده
ات:بگو
کوک :چرا از خونه فرار کردی ؟
ات:جانمممممم؟کی من؟
کوک :اره تو
ات:نه خوب چیزه منو هانا رفتیم غذا بخوریم هانا خیلی گرسنش بود.....من چرا دارم به تو توضیح میدم؟
کوک کمی به ات نزدیک شد
کوک:باید میدادی
ات:ایشششش
کوک:بامن هم ازدواج میکنی
ات:نه نمیکنم
کوک:خفه شو (عربده)
بغض گلوم رو گرفت وسیع در مهار کردن اشکام بودم
ی باشه اروم گفتم و منو برد پیش هانا
۷تا لایک
- ۳۶۷
- ۲۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط