His hope for life
His hope for life..
امید زندگی او..
فلش بک سه سال پیش
حالا پسر بزرگتر کاملا مطمئن بود که فرد درستی رو واسه گذروندن زندگیش در کنارش انتخاب کرده بود..اون مرحم دردهاش بود و دلیل بهبود یافتن دل داغونش بود، سپس رو به پسرک مو بلوند کرد و لب گشود : اما چطور میتونم همچنین کاری بکنم؟ اما این کار بین لبه مرز ممکن و غیر ممکنه ؛ فیلیکس تعجب زده نسبت به جواب هیونجین پاسخ داد : مشکل چیه هیون؟ اگه منظورت پدر و مادرته که چیزی..
و حرفش در بین جواب پسر متقابلش ناتمام موند
_تنها مشکل من تویی فیلیکس! نمیخوام ترکت کنم..! یا اونا از وجودت خبردار بشن و بهت اسیبی برسونن؟
فیلیکس از حالت جدی و ناراحت کننده هیونجین با قاطعیت و استوار لب گشود : چیزی نمیشه هیونجین
بحث طولانی بین ان دو صورت گرفت و در نهایت تصمیم گرفت شد که هیونجین برای ادامه تحصیلش به مدت ۳سال به لندن و فیلیکس برای رسیدن به شغلی که ارزوش رو داشت تو کره مشغول تحصیل باشد.
(پایان فلش بک )
شدت بارون کم شده بود و هوا تاریک تر شده بود پسر مو بلوند در بغل هیونجین به خواب عمیقی فرو رفته بود و این خستگی از شدت خسته بودن نبود ، از شدت دلتنگی به پسر مقابلش بود، پسر مو مشکلی کارت ورود خونه از جیبش در اورد و در رو باز کرد خونه تاریک بود و بوی دلپذیری هوای اتاق رو خوشبو کرده بود و با قدم های سریع به سمت اتاق مشترکشون راه افتاد و پسرک رو اروم جوری که از خواب بیدار نشه رو تخت گذاشت و به سمت کمد لباساش راهی شد و تیشرت لیمویی رنگ مناسبی رو که با سایز فیلیکس متناسب بود رو انتخاب کرد و به طرف پسرک خوابیده رو تخت قدم برداشت ، در این حالت خوابیده و خیس زیادی زیبا بود و همین باعث میشد هیونجین ساعت ها دیوانه بار بهش زل بزنه ، لباس های خیس پسرک رو با لباس های خشک و گرم عوض کرد و دوباره روی تخت خوابوندش و لحافی روی پسر خوابیده کشید ، اما دیگر تحمل اون سرازیر شده بود ؛ به سمت صورت پسرک خیره شد و بوسه ای نرم به لبای پسرک نمایان کرد و محکم در بغلش جا داد و کنارش به خواب فرو رفت
___
خب بابت تاخیری خیلی متاسفم، امیدوارم بتونین واضح تر بفهمین پارت قبل رو 🎀
امید زندگی او..
فلش بک سه سال پیش
حالا پسر بزرگتر کاملا مطمئن بود که فرد درستی رو واسه گذروندن زندگیش در کنارش انتخاب کرده بود..اون مرحم دردهاش بود و دلیل بهبود یافتن دل داغونش بود، سپس رو به پسرک مو بلوند کرد و لب گشود : اما چطور میتونم همچنین کاری بکنم؟ اما این کار بین لبه مرز ممکن و غیر ممکنه ؛ فیلیکس تعجب زده نسبت به جواب هیونجین پاسخ داد : مشکل چیه هیون؟ اگه منظورت پدر و مادرته که چیزی..
و حرفش در بین جواب پسر متقابلش ناتمام موند
_تنها مشکل من تویی فیلیکس! نمیخوام ترکت کنم..! یا اونا از وجودت خبردار بشن و بهت اسیبی برسونن؟
فیلیکس از حالت جدی و ناراحت کننده هیونجین با قاطعیت و استوار لب گشود : چیزی نمیشه هیونجین
بحث طولانی بین ان دو صورت گرفت و در نهایت تصمیم گرفت شد که هیونجین برای ادامه تحصیلش به مدت ۳سال به لندن و فیلیکس برای رسیدن به شغلی که ارزوش رو داشت تو کره مشغول تحصیل باشد.
(پایان فلش بک )
شدت بارون کم شده بود و هوا تاریک تر شده بود پسر مو بلوند در بغل هیونجین به خواب عمیقی فرو رفته بود و این خستگی از شدت خسته بودن نبود ، از شدت دلتنگی به پسر مقابلش بود، پسر مو مشکلی کارت ورود خونه از جیبش در اورد و در رو باز کرد خونه تاریک بود و بوی دلپذیری هوای اتاق رو خوشبو کرده بود و با قدم های سریع به سمت اتاق مشترکشون راه افتاد و پسرک رو اروم جوری که از خواب بیدار نشه رو تخت گذاشت و به سمت کمد لباساش راهی شد و تیشرت لیمویی رنگ مناسبی رو که با سایز فیلیکس متناسب بود رو انتخاب کرد و به طرف پسرک خوابیده رو تخت قدم برداشت ، در این حالت خوابیده و خیس زیادی زیبا بود و همین باعث میشد هیونجین ساعت ها دیوانه بار بهش زل بزنه ، لباس های خیس پسرک رو با لباس های خشک و گرم عوض کرد و دوباره روی تخت خوابوندش و لحافی روی پسر خوابیده کشید ، اما دیگر تحمل اون سرازیر شده بود ؛ به سمت صورت پسرک خیره شد و بوسه ای نرم به لبای پسرک نمایان کرد و محکم در بغلش جا داد و کنارش به خواب فرو رفت
___
خب بابت تاخیری خیلی متاسفم، امیدوارم بتونین واضح تر بفهمین پارت قبل رو 🎀
- ۱.۶k
- ۱۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط