داستان کوتاه

🌹
🔘 داستان کوتاه

‍ کمد لباساشو باز کرد گفت :
هر کدومو خواستی بردار !
دست بردم لای لباسا دیدم هنوز تگهاش بهش وصله
گفتم اینا که همه نو هستن !
گفت میدونم !
ادامه داد شاید بعضیهاش حتی ۱۰ یا ۲۰ سال
عمر داشته باشن اما نو هستن و هنوز میشه پوشید !
مرغوبه جنسشون !
به قول شما امروزیا « برنده »
خندیدم گفتم خانجون👵 ،
چرا اینهمه سال تنت نکردی ⁉️
گفت هی وایسادم شاید یه روز خاص بیاد ،
یه آدم خاص بیاد ،
یه حال خاص بیاد ،
یه مهمونی خاص بیاد ،
کلا یه چیز خاص باشه تا اینارو تن کنم ...
سرشو انداخت پایین گفت حواسم نبود 😔
روز خاص و مهمونی خاص و آدم خاص
و وقت خاص قرار نیست بیاد ،
قرار بود اینارو تنم کنم تا
همه اون لحظه ها خاص بشن برام ❗️
اما دیگه تو ۷۵ سالگی خاص و غیر خاصی نیست❗️
دیگه حالا تو تن شما ببینم برام خاصه !
درس زندگی داشت بهم میداد ❗️
درس سخت زندگی ...

هیچ روز خاصی وجود نداره ، مگر ما خودمون خاصش کنیم ❗️
دیدگاه ها (۰)

زندگی عمر کردن نیستبلکه#رشدکردن استعمر کردن کاری است که از ه...

یکنواختی ایام برای آدمها باعث میشود که متوجه چیزهای خوبی که ...

یکی از باارزش ترین دارایی های آدم دوستایی ست که دلشون میخواد...

مسابقه داستان نویسی خصوصی بین من و تعدادی از دوستان شروع شده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط