پارت
پارت ۲۷
did you check on me☆
<همین متن رو توی گوگل سرچ کنید اهنگه میاد بالا>
--------------------------------------------------------------------
همین جور که لین داشت میخوند یهو یکی پشت سرش گفت
تهیونگ : درخت رقصنده لایقی نیست بیا با من برقعص
کمرش رو یخورده خم کرد و یه دستش به کمرش و یکیش هم جلوی لین دراز بود
تهیونگ : با من میرقصید بانوی زیبا
لین : اوه بله شاهزاده😄
دستش رو آروم گذاشت روی دست تهیونگ و شروع به رقصیدن کردن
تهیونگ لین رو چرخوند و دستش رو پشت کمرش سفت کرد و لین هم یه پاشو بلند کرد تهیونگ لین رو با یک دستش به خودش نزدیکتر میکرد اونا با هم چشم تو چشم بودن و هیچ چیزی باعث حواس پرتی شون نمی شد لین اشک توی چشماش جمع شد انگار که این نگاه رو یجایی دیده بود تهیونگ هم این چشمارو به هر چیزی ترجیه میداد
یهو لین بلند شد و اشکی که توی چشمش حلقه زده بود رو پاک کرد
تهیونگ روی صندلیی که توی باغ بود نشست و به ماه خیره شد یه نگاهی به لین کرد.
تهیونگ : بشین
لین نشست، هردو داشتن به ماه نگاه میکردن
لین : چرا این موقع شب اینجایی؟
تهیونگ : سوال منم همینه
لین : خب نتونستم بخوابم
تهیونگ : منم نتونستم بخوابم البته من همیشه اینجوریم شبا خوابم نمیبره
تهیونگ : روز اولی که دیدمت فکر کردم از اون دختر های هولی که میرن سمت مردای پولدار ولی وقتی دیدم که داری به خواطر بابات اینکارو میکنی نظرم عوض شد بار اولی که چشم تو چشم شدیم با خودم گفتم این زیبا ترین تصویری هست که دیدم در حقیقت کل منظورم اینه که..
لین دستش و گذاشت روی دهن تهیونگ و گفت
لین : دوسم داری؟
did you check on me☆
<همین متن رو توی گوگل سرچ کنید اهنگه میاد بالا>
--------------------------------------------------------------------
همین جور که لین داشت میخوند یهو یکی پشت سرش گفت
تهیونگ : درخت رقصنده لایقی نیست بیا با من برقعص
کمرش رو یخورده خم کرد و یه دستش به کمرش و یکیش هم جلوی لین دراز بود
تهیونگ : با من میرقصید بانوی زیبا
لین : اوه بله شاهزاده😄
دستش رو آروم گذاشت روی دست تهیونگ و شروع به رقصیدن کردن
تهیونگ لین رو چرخوند و دستش رو پشت کمرش سفت کرد و لین هم یه پاشو بلند کرد تهیونگ لین رو با یک دستش به خودش نزدیکتر میکرد اونا با هم چشم تو چشم بودن و هیچ چیزی باعث حواس پرتی شون نمی شد لین اشک توی چشماش جمع شد انگار که این نگاه رو یجایی دیده بود تهیونگ هم این چشمارو به هر چیزی ترجیه میداد
یهو لین بلند شد و اشکی که توی چشمش حلقه زده بود رو پاک کرد
تهیونگ روی صندلیی که توی باغ بود نشست و به ماه خیره شد یه نگاهی به لین کرد.
تهیونگ : بشین
لین نشست، هردو داشتن به ماه نگاه میکردن
لین : چرا این موقع شب اینجایی؟
تهیونگ : سوال منم همینه
لین : خب نتونستم بخوابم
تهیونگ : منم نتونستم بخوابم البته من همیشه اینجوریم شبا خوابم نمیبره
تهیونگ : روز اولی که دیدمت فکر کردم از اون دختر های هولی که میرن سمت مردای پولدار ولی وقتی دیدم که داری به خواطر بابات اینکارو میکنی نظرم عوض شد بار اولی که چشم تو چشم شدیم با خودم گفتم این زیبا ترین تصویری هست که دیدم در حقیقت کل منظورم اینه که..
لین دستش و گذاشت روی دهن تهیونگ و گفت
لین : دوسم داری؟
- ۲.۰k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط