رمان چرا به من نمی پیوندی؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بردم روی پشت بوم یجا که خلوته.دستش رو گذاشت کنار سرم و گفت: تو خری چیزی هستی؟
من گفتم:امممم...نه
مایکل گفت: هه،حرفاتون رو شنیدم.
من گفتم: کدوم حرف؟
پرتم کرد روی زمین و خودش نشست کنار سرم.
سرشو قشنگ آورد جلو صورت من.
یهو بیهوش شدم.
وقتی بیدار شدم دیدم توی بیمارستانم، مایکل و دوستم اونجا بودن.
یهو مایکل بالا و پایین رفت و هزار تا ببخشید گفت.
یهویی خندم گرفت دوستم بهم چشم قره رفت گفت: بگو خدا ببخشه ابلهــ. بهش گفتم خدا ببخشه و بهش گفتم بهم بگه چیشد بیهوش شدم.
مایکل با صدایی ترسو گفت: امممم.. نشکونت گرفتم یهو بیهوش شدی....
دیدگاه ها (۲)

رمان چرا به من نمی پیوندی؟بهش خندیدم بعدم همونجا موندم لباس ...

رمان چرا به من نمی پیوندی؟........یک روز بهاری بود من و دوست...

گوجیییی

زیر باران سئول[پارت 2]

✨وکالت عشق✨#part2 همینجوری داشتم با خودم حرف میزدم که یهو خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط