مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت

مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت
اینطور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی
می رفت
مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد؛ کجا می روی؟
مرد اسب سوار جواب داد ، نمی دانم از اسب بپرس!
این داستان زندگی خیلی از مردم است
آن‌ها سوار بر عادت‌ها و باورهای غلطشان می‌تازند
بدون اینکه بدانند به کجا می‌روند⚘

دارن هاردی⚘#کمپین_حال_خوب🌷🌱
دیدگاه ها (۱)

روزی که برفتند حریفان پی هر کارزاهد سوی مسجد شد و من جانب خم...

شبی ابراهیم اَدهم (پادشاه) بر تخت خود آرمیده و در اندیشه وصا...

زندگی خواهی نخواهی می گذردبا شادی های وصف نـاپذیردر دل عمیق ...

خداوند بزودی بعد از سختیها آسانی قرار می‌دهدهرگز خداوند زیر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط