Between the Tides
Between the Tides³²
یک هفته بعد
تهیونگ
تو دفترم بودم
تق تق تق
تهیونگ: بفرمایید
سومین: سلام آقای کیم
تهیونگ: سلام
سومین: وقت دارید
تهیونگ: بله
اومد داخل در رو بست
سومین: آقای کیم
تهیونگ: کجا مشکل داری؟
سومین: درمورد درس نیست درمورد دانشگاست
تهیونگ: اگر پیشنهادی داری یا کار اداری دانشگاه من نمیتونم کمکی کنم
در باز شد
ا/ت: تهیونگ
ا/ت وقتی سومین رو دید
ا/ت: ببخشید مزاحم شدم آقای کیم بعد میام
تهیونگ: باشه
سومین: چقدر صمیمی به نظر میرسید
تهیونگ: حرفت رو بزن
سومین: من کار اداری یا پیشنهادی ندارم درمورد خودتون هست
تهیونگ: گوش میکنم
سومین: هیچی فقط خواستم بدونید خانم پارک به دلیل مهمی به شما نزدیک شده
تهیونگ: بله؟ خانم پارک؟
سومین: بهتره بگم ا/ت کلاس شماره ۷ من سومینم کلاس ۷ هم هستم
تهیونگ: خب
سومین: من میخواستم بگم باور نکنید کارهای ا/ت رو و بهش علاقمند نشید چون من ازش خواستم به شما نزدیک بشه
تهیونگ: خودت میفهمی چی میگی؟
سومین: بله من و ا/ت باهم بازی انجام دادیم و ا/ت نتونست من رو شکست بده و من چندتا انتخاب گذاشتم که یکیش نزدیکی به شما و قرار گذاشتن به شما بوده ا/ت این رو انتخاب کرده
تهیونگ: پس چرا الان داری این رو به من میگی
سومین: چون نمیخوام آسیبی ببینید ببخشید من باید برم
سومین بلند شد و رفت
یعنی ا/ت بخاطر این به من نزدیک شده ولی شاید دروغ بگه ولی واقعا ا/ت به من نزدیک شد نه من به او
تق تق تق
تهیونگ: کیه؟
ا/ت: میشه بیام داخل
تهیونگ: بیا
ا/ت: کلاس نداشتم این ساعت گفتم بیام بشینم باهم حرف بزنیم
تهیونگ: خب؟
ا/ت:خب چی بگیم؟
تهیونگ: برو بیرون
ا/ت: چرا؟چیزی شده؟
تهیونگ: نه فقط الان حوصله تو ندارم
ا/ت: حوصله ی من نداری یا کلا حوصله نداری؟
تهیونگ: حوصله ی تورو ندارم
ا/ت: چیزی باعث شده ناراحتت کنم اگر کردم ببخشید، باهام حرف بزن
تهیونگ: نه هیچی نیست فقط نمیخوام باهات حرف بزنم
ا/ت: نمیخوای دیگه دوستم باشی؟
دستم رو گرفت دستم رو از دستش جدا کردم
ا/ت: تهیونگ
اشاره کردم به در با ناراحتی نگاه کرد و رفت
ا/ت: خواستم طراحی جدیدم رو بهت نشون بدم حالا که نمیخوای باشه ببخشید وقتت رو گرفتم
چیزی نگفتم و با ناراحتی از اتاق رفت بیرون...
شب
تهیونگ: خیلی خوش اومدید
م.د(مامان دوهی،خواهر تهیونگ)
پ.د(پدر دوهی)
م.د: ممنون
دوهی: تهیونگ
پ.د: دوهی!
دوهی: ببخشید دایی
تهیونگ: بله
دوهی: من میخوام امشب اینجا بمونم
تهیونگ: باشه
م.د: خب دیگه ما میریم خدافظ شب بخیر
تهیوتگ: شب بخیر
چند دقیقه بعد
دوهی:تهیونگ
تهیونگ: هزار بار بهت گفتم به من نگو تهیونگ
دوهی: ما که اختلاف سنی زیادی نداریم
تهیونگ: خب باید بهم بگی دایی
دوهی: استاد خوبه؟
تهیونگ: آره خب بیا بریم ریاضی بهت درس بدم
دوهی: دایی من اومدم حرف بزنیم
تهیونگ: ریاضی خیلی مهم هست تو زندگی
دوهی: تو آخر با ریاضی ازدواج میکنی
تهیونگ: این رو کی بهت گفته؟
دوهی: هیچکس نگفته بهش علاقمند شدی؟
تهیونگ: نه این رو قبلا یکی بهم گفته بود خب من میرم مسواک بزنم میام
دوهی: باشه
چند دقیقه بعد
تهیونگ: چیکار میکنی؟
دوهی: دایی تو مطمئنی کسی نیست دوسش داشته باشی؟
تهیونگ: نه
دوهی: پس این گردنبند زیبا رو برای کی خریدی؟
تهیونگ: گفتم دست به وسایلم نزن
دوهی: خیلی خوشگله حالا اگر واقعا برای کسی نخریدی بده به من
تهیونگ:دوهی من رو عصبانی نکن
دوهی: ببخشید دایی نکنه برای یونا خانم خریدی؟
تهیونگ: دوهی این در رو میبینی برو بیرون نمیخوام اینجا باشی
دوهی: شوخی کردم گفتم شاید عاشق یونا شدی؟
تهیونگ: دوهی میشه خفه شی
دوهی: باشه..
تهیونگ: گوشیت داره زنگ میخوره
دوهی: ا/ت؟ چرا زنگ زده ا/ت هم اتاقیم هست
تهیونگ: خب جواب بده
دوهی: نه گفتی خفه شو منم جواب نمیدم
تهیونگ: خب شاید کار مهمی داره باشه من شوخی کردم
دوهی: باشه الو
ا/ت: الو دوهی
دوهی: جانم
ا/ت: کجایی؟ الان خاموشی رو میزنن
دوهی: من امشب نمیام خونه داییم امشب میخوابم
ا/ت: اها باشه عزیزم شب بخیر
دوهی: شب بخیر عزیزم ا/ت
ا/ت: جانم
دوهی: فردا قرار داری؟ یا باهم بریم بیرون؟
ا/ت: فردا؟ نه کاری ندارم بریم
دوهی: باشه به بچه ها بگو بریو شهربازی
ا/ت: باشه
دوهی: خب شب بخیر
ا/ت: شب بخیر....
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
یک هفته بعد
تهیونگ
تو دفترم بودم
تق تق تق
تهیونگ: بفرمایید
سومین: سلام آقای کیم
تهیونگ: سلام
سومین: وقت دارید
تهیونگ: بله
اومد داخل در رو بست
سومین: آقای کیم
تهیونگ: کجا مشکل داری؟
سومین: درمورد درس نیست درمورد دانشگاست
تهیونگ: اگر پیشنهادی داری یا کار اداری دانشگاه من نمیتونم کمکی کنم
در باز شد
ا/ت: تهیونگ
ا/ت وقتی سومین رو دید
ا/ت: ببخشید مزاحم شدم آقای کیم بعد میام
تهیونگ: باشه
سومین: چقدر صمیمی به نظر میرسید
تهیونگ: حرفت رو بزن
سومین: من کار اداری یا پیشنهادی ندارم درمورد خودتون هست
تهیونگ: گوش میکنم
سومین: هیچی فقط خواستم بدونید خانم پارک به دلیل مهمی به شما نزدیک شده
تهیونگ: بله؟ خانم پارک؟
سومین: بهتره بگم ا/ت کلاس شماره ۷ من سومینم کلاس ۷ هم هستم
تهیونگ: خب
سومین: من میخواستم بگم باور نکنید کارهای ا/ت رو و بهش علاقمند نشید چون من ازش خواستم به شما نزدیک بشه
تهیونگ: خودت میفهمی چی میگی؟
سومین: بله من و ا/ت باهم بازی انجام دادیم و ا/ت نتونست من رو شکست بده و من چندتا انتخاب گذاشتم که یکیش نزدیکی به شما و قرار گذاشتن به شما بوده ا/ت این رو انتخاب کرده
تهیونگ: پس چرا الان داری این رو به من میگی
سومین: چون نمیخوام آسیبی ببینید ببخشید من باید برم
سومین بلند شد و رفت
یعنی ا/ت بخاطر این به من نزدیک شده ولی شاید دروغ بگه ولی واقعا ا/ت به من نزدیک شد نه من به او
تق تق تق
تهیونگ: کیه؟
ا/ت: میشه بیام داخل
تهیونگ: بیا
ا/ت: کلاس نداشتم این ساعت گفتم بیام بشینم باهم حرف بزنیم
تهیونگ: خب؟
ا/ت:خب چی بگیم؟
تهیونگ: برو بیرون
ا/ت: چرا؟چیزی شده؟
تهیونگ: نه فقط الان حوصله تو ندارم
ا/ت: حوصله ی من نداری یا کلا حوصله نداری؟
تهیونگ: حوصله ی تورو ندارم
ا/ت: چیزی باعث شده ناراحتت کنم اگر کردم ببخشید، باهام حرف بزن
تهیونگ: نه هیچی نیست فقط نمیخوام باهات حرف بزنم
ا/ت: نمیخوای دیگه دوستم باشی؟
دستم رو گرفت دستم رو از دستش جدا کردم
ا/ت: تهیونگ
اشاره کردم به در با ناراحتی نگاه کرد و رفت
ا/ت: خواستم طراحی جدیدم رو بهت نشون بدم حالا که نمیخوای باشه ببخشید وقتت رو گرفتم
چیزی نگفتم و با ناراحتی از اتاق رفت بیرون...
شب
تهیونگ: خیلی خوش اومدید
م.د(مامان دوهی،خواهر تهیونگ)
پ.د(پدر دوهی)
م.د: ممنون
دوهی: تهیونگ
پ.د: دوهی!
دوهی: ببخشید دایی
تهیونگ: بله
دوهی: من میخوام امشب اینجا بمونم
تهیونگ: باشه
م.د: خب دیگه ما میریم خدافظ شب بخیر
تهیوتگ: شب بخیر
چند دقیقه بعد
دوهی:تهیونگ
تهیونگ: هزار بار بهت گفتم به من نگو تهیونگ
دوهی: ما که اختلاف سنی زیادی نداریم
تهیونگ: خب باید بهم بگی دایی
دوهی: استاد خوبه؟
تهیونگ: آره خب بیا بریم ریاضی بهت درس بدم
دوهی: دایی من اومدم حرف بزنیم
تهیونگ: ریاضی خیلی مهم هست تو زندگی
دوهی: تو آخر با ریاضی ازدواج میکنی
تهیونگ: این رو کی بهت گفته؟
دوهی: هیچکس نگفته بهش علاقمند شدی؟
تهیونگ: نه این رو قبلا یکی بهم گفته بود خب من میرم مسواک بزنم میام
دوهی: باشه
چند دقیقه بعد
تهیونگ: چیکار میکنی؟
دوهی: دایی تو مطمئنی کسی نیست دوسش داشته باشی؟
تهیونگ: نه
دوهی: پس این گردنبند زیبا رو برای کی خریدی؟
تهیونگ: گفتم دست به وسایلم نزن
دوهی: خیلی خوشگله حالا اگر واقعا برای کسی نخریدی بده به من
تهیونگ:دوهی من رو عصبانی نکن
دوهی: ببخشید دایی نکنه برای یونا خانم خریدی؟
تهیونگ: دوهی این در رو میبینی برو بیرون نمیخوام اینجا باشی
دوهی: شوخی کردم گفتم شاید عاشق یونا شدی؟
تهیونگ: دوهی میشه خفه شی
دوهی: باشه..
تهیونگ: گوشیت داره زنگ میخوره
دوهی: ا/ت؟ چرا زنگ زده ا/ت هم اتاقیم هست
تهیونگ: خب جواب بده
دوهی: نه گفتی خفه شو منم جواب نمیدم
تهیونگ: خب شاید کار مهمی داره باشه من شوخی کردم
دوهی: باشه الو
ا/ت: الو دوهی
دوهی: جانم
ا/ت: کجایی؟ الان خاموشی رو میزنن
دوهی: من امشب نمیام خونه داییم امشب میخوابم
ا/ت: اها باشه عزیزم شب بخیر
دوهی: شب بخیر عزیزم ا/ت
ا/ت: جانم
دوهی: فردا قرار داری؟ یا باهم بریم بیرون؟
ا/ت: فردا؟ نه کاری ندارم بریم
دوهی: باشه به بچه ها بگو بریو شهربازی
ا/ت: باشه
دوهی: خب شب بخیر
ا/ت: شب بخیر....
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
- ۶۲.۰k
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط