از وقتی فهمیدم که...

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت31

+هیییییی این چیه شلختههههه...

از شیر مرغ تا جون آدمی زاد همون وسط پهن بود

+اه‌اه‌ اینا چیه ببینش تورو خدا...

_بیخیال اونا بیا بشین

+جای نشستن هم هست؟

و رفتم سمت آشپزخونه

+تا تو بری یه دوش بگیری اینجارو یکم تمیز کنم..

کل خونه برق میزد..
با نفس نفس روی مبل افتادم که کوک اومد سمتم و گفت:پاشو عرق کردی برو حموم

از خدا خواسته خودمو پرت کردم تو حموم و وان و پر آب کردم رفتم داخلش..

از حموم که اومدم بیرون رفتم سمت آینه توی اتاق و سشوار و ورداشتم همینکه روشن کردم کوک اومد داخل

_بده من انجامش میدم..

پشت بهش نشستم روی صندلی و از توی آینه بهش نگاه کردم ...

با دقت کارشو انجام می‌داد انگار داره اتم می‌شکافه

دیگه داشت خوابم میگرفت

که کارش تموم شد همونطور از پشت بغلم کرد که خوابم پرید بهش نگاه کردم..

_اممممممم..به نظرم بریم بخوابیم

+آ..آره بریم..

گذاشتم روی تخت و همونطور سرشو کرده بود توی موهام..

قلبم تند تند می‌زد اولین رابط*ه‌م بود...نمیخواستم با اسکل بازی خرابش کنم بخاطر همین..

(ببخشید دیگه نویسنده تا حالا اینطور صحنه هایی رو ننوشته اندکی ناوارد هست😂😔)

#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
دیدگاه ها (۳)

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۴بچه ها از الان بگم که این پارت اسماته ف...

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط