در کوچهای چهار خیاط مغازه داشتند همیشه با هم بحث میکرد

در کوچه‌ای چهار خیاط مغازه داشتند. همیشه با هم بحث می‌کردند. یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازه‌اش نصب کرد. روی تابلو نوشته شده بود: «بهترین خیاط شهر»

دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازه‌اش نوشت: «بهترین خیاط کشور»

سومین خیاط نوشت: «بهترین خیاط دنیا»

چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یک خط کوچک نوشت: «بهترین خیاط این کوچه»

قرار نیست دنیامون رو بزرگ کنیم که توش گم بشیم، تو همون دنیایی که هستیم میشه خودمون رو بزرگ نشون بدیم!
#زیورآلات
دیدگاه ها (۱)

فرق است بین مدرک و درکفرق است بین شعار و شعورفرق است بین اند...

تنهایم را با دیگران تقسیم نخواهم کردچون یک بار کردمچندین برا...

هرگز با یک آدم نادان مجادله نکنید. تماشاگران ممکن است نتوانن...

من آن ابرم که می‌خواهد ببارد ...دلِ تنگم هوای گریه دارد ... ...

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 2)

### فصل دوم | پارت آخر: برای همیشه هشت نفر می مانند نویسنده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط