پارت دو
پارت دو
سهون :
هنوز هم که هنوزه با دیدنش دلم میلزه ولی غرورم مهمتر از همه چیه😢
رزی :
رفتم توی اشپز خونه یاد شربت خونم افتادم یهو گوشیم زنگ خورد مامانم بود جواب دادم :
_الو سلام مامان فشنگم
+کوفت تو دوباره گفتی فشنگ خرسه گنده
_باشه چشم حالا کارتون ؟
+بیا خونه مهمون داریم رییس خون اشاما امده با پسر و دخترو مادرش 👿
_باشه بای
+کوفتو بای خدافس
+بای
+ررررررررزززززززززززززییییی
خندیدم و رفتم بیرونو به جیسو گفتم :
_جی جی جون من مامی زنگ میگوید بیا خونه
+وااا چرااا ؟
_مهمون داریم
بچه ها نمیفهمیدن که من یه خون اشامم 👿
جیسو +باشه برووو ☺
_مچکرم مامانی
+روووو....
_هیس منرفتم بای
رفتم بالا لباسمو همراه یه پالتو پوشیدمو رفتم بیرون از همه حداحافظی البته بای 😄 گرفتمو رفتم پشت ساختمان که کسی نبینم بعد وردمو خوندم و تبدیل به خوفاش شدم و رفتم تو اسمون .....
۳۰ مین بعد
دم خونیه خوفناکمون وایسادم و زنگو زدم خدمتکار تعزیم کرد و گف :
+به خونه خوش امدید بانوی کوچک 😅
_مرسی موشیار
من تو خوانوادمون از همه راحت تر میحرفیدم 😄
امدم داخل طبق معمول همه ی خون آشاما بودن نگاهم به دیس شیرینیای با خونه افتاد عاشقشون بودم ولی الان ابروم مهمتر بود تعزیم کوچکی کردمو کنار دختر خالم امالین نشستم و مشغول صبحت در مورد دنیای ادما بودیم اخه غیر از من کسی تو دنیای ادما از خون آشاما نیست وو بعد پدرم البوس پرسید :
+چخبر از دنیای آدما دخترم ؟
_هیچی پدرخوبه
+اگه اذیتت کردن که میدونی چیکارشون کنی
_بلع
بعد خدمتکارمون امکاطان گف :
+شام حاضر است اولیا حضرت ( پدرم )
بعد همه رفتیم سر میز نگاه غذا ها کردم :
سوپ خون . خورشت خون . شراب خون . و دسر خون
(میخوام حالتونو بهم بزنم😄 )
بعد از غذا از خوانواده خدا حافظی کردم و به طرف خون پرواز کردم 🌌
رسیدم دم در درو با کیلید باز کردمو رفتم داخل اِ اینا که هنو بیدارن پس رفتم تو دیدم دارن بازی میکنن گفتم :
_سلام
همه +سلام
رفتم بالا و لباسمو عوض کردم میدونین چرا انقد باهاشون خشکم البته با دخرا بهترم ولی پدرم میگه پسر برادرشو انسانا ازش گرفتن برا همین میگه با انسانا خیلی خوب نباش
.......
ادامه در پست بعد 🤗 👿 👿 🤗
سهون :
هنوز هم که هنوزه با دیدنش دلم میلزه ولی غرورم مهمتر از همه چیه😢
رزی :
رفتم توی اشپز خونه یاد شربت خونم افتادم یهو گوشیم زنگ خورد مامانم بود جواب دادم :
_الو سلام مامان فشنگم
+کوفت تو دوباره گفتی فشنگ خرسه گنده
_باشه چشم حالا کارتون ؟
+بیا خونه مهمون داریم رییس خون اشاما امده با پسر و دخترو مادرش 👿
_باشه بای
+کوفتو بای خدافس
+بای
+ررررررررزززززززززززززییییی
خندیدم و رفتم بیرونو به جیسو گفتم :
_جی جی جون من مامی زنگ میگوید بیا خونه
+وااا چرااا ؟
_مهمون داریم
بچه ها نمیفهمیدن که من یه خون اشامم 👿
جیسو +باشه برووو ☺
_مچکرم مامانی
+روووو....
_هیس منرفتم بای
رفتم بالا لباسمو همراه یه پالتو پوشیدمو رفتم بیرون از همه حداحافظی البته بای 😄 گرفتمو رفتم پشت ساختمان که کسی نبینم بعد وردمو خوندم و تبدیل به خوفاش شدم و رفتم تو اسمون .....
۳۰ مین بعد
دم خونیه خوفناکمون وایسادم و زنگو زدم خدمتکار تعزیم کرد و گف :
+به خونه خوش امدید بانوی کوچک 😅
_مرسی موشیار
من تو خوانوادمون از همه راحت تر میحرفیدم 😄
امدم داخل طبق معمول همه ی خون آشاما بودن نگاهم به دیس شیرینیای با خونه افتاد عاشقشون بودم ولی الان ابروم مهمتر بود تعزیم کوچکی کردمو کنار دختر خالم امالین نشستم و مشغول صبحت در مورد دنیای ادما بودیم اخه غیر از من کسی تو دنیای ادما از خون آشاما نیست وو بعد پدرم البوس پرسید :
+چخبر از دنیای آدما دخترم ؟
_هیچی پدرخوبه
+اگه اذیتت کردن که میدونی چیکارشون کنی
_بلع
بعد خدمتکارمون امکاطان گف :
+شام حاضر است اولیا حضرت ( پدرم )
بعد همه رفتیم سر میز نگاه غذا ها کردم :
سوپ خون . خورشت خون . شراب خون . و دسر خون
(میخوام حالتونو بهم بزنم😄 )
بعد از غذا از خوانواده خدا حافظی کردم و به طرف خون پرواز کردم 🌌
رسیدم دم در درو با کیلید باز کردمو رفتم داخل اِ اینا که هنو بیدارن پس رفتم تو دیدم دارن بازی میکنن گفتم :
_سلام
همه +سلام
رفتم بالا و لباسمو عوض کردم میدونین چرا انقد باهاشون خشکم البته با دخرا بهترم ولی پدرم میگه پسر برادرشو انسانا ازش گرفتن برا همین میگه با انسانا خیلی خوب نباش
.......
ادامه در پست بعد 🤗 👿 👿 🤗
- ۳.۳k
- ۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط